چرا دولت از ادعای "فتح الفتوح هسته ای" به التماس برای "توافق به هر قیمت " رسیده است؟
چرا وزیر امور خارجه ایران به جایی میرسد که در شورای روابط خارجی آمریکا صراحتا از آمریکایی ها میخواهد او و جریان سیاسی متبوعش را در ایران حمایت کنند؟ با این حساب مذاکرات "ملی" ست یا "حزبی"؟ و در پیشبرد! مذاکرات ، "منافع ملی " درنظر گرفته میشود یا "منافع حزبی"؟
برای رسیدن به جواب سوال ها نع، برای هضم سوال ها کتاب "آقای سفیر" چاپ نشر نی را باید خواند.. خاطرات و زندگینامه ی جناب ظریف به روایت خودش است.. مردی که توی چشم آمریکاییها نگاه میکند و میگوید: "شما دفعه پیش هم به ما توجه نکردید و جناح ما سقوط کرد و من بازنشسته شدم و حالا دوباره زنده شده ام.." و آمریکاییها میخندند..
پ ن 1: دیشب محمد کوچولوی سه ساله با سه تا آدم بزرگ (باباش، عموش، پسر داییش) گل یا پوچ بازی میکرد.. باید حدس میزد قند توی مشت کدامشان است.. 6 تا مشت بسته را گرفته بودند جلوش و شلوغ میکردند تا حواسش را پرت کنند! اما او خیلی آرام اول از همه دو تا مشت باباش را گذاشت کنار! و از جلوی باباش رد شد.. گفت: "از چشم های بابام معلومه که تو دستاش نیست"! این جمله خیلی عمیقه ها..
پ ن2: خسته و دلگیرم از دیدن و خواندن چشم آدم ها.. مثل بچه ای که مادرش در دمای 40 درجه ای یکساعت پیاده رفته باشد برایش انجیر بخرد.. انجیرها کال باشند و نرسیده.. مربایش کرده باشد.. حالا مربای انجیرش تمام شده باشد.. و ما ادراک مربای انجیر ، مریم؟!
پ ن3: عنوان متن برگرفته از شعری قدیمیست.. حدود 14- 13 سال قبل.. شاعرش به گمانم حامد حجتی باشد.. شعر این بود اگر خوب یادم مانده باشد:
بوی خاکریز می آید/ وقتی چشم هایت با تابوتهای سرخ معاشقه میکرد/ وقتی دست هایت برای رسیدن به نور کشیده میشد/ و اشک / زبان دلت / همان دلی که به اندازه ی یک آیینه صاف است/ بارانی ام/ درست مثل تو که حنجره ات صاعقه ی لحظات است/ و دیدگانت اشک ریزان احساس/ آه! که در شهر ما دم غروب ، ایزم ها با ایسم ها میرقصند/ در شهر ما وقتی پیتزا میخوری دیگر "نان و پنیر و پونه" در ذائقه ایرانی ات "دمده" میشود/ یادش به خیر! وقتی با حسین و مهدی داخل سنگر کوچکمان "کنسرو لوبیا" میخوردیم و فکر میکردیم خوشبخت ترین های عالمیم/ اما امروز، سهراب وقتی با کامی و سوزی "کوکاکولا" میزند،هنوز فکر میکند "آزادی نیست"!/ آه! هرم نگاه سید در این دنیای بی تفاوت/ هر روز بر دنیا می وزد/ اما جز/ فرزندان خاکریز و خویشاوندان سنگر/ کسی "عمق حادثه" را نمیفهمد/ فدای قلب دردناکت، سید...
- ۹۳/۰۷/۱۴