بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۰
  • ۰

هربار که به این زن ها اعتماد کرده ام کانه سگ پشیمان شده ام.. هربار بی برو برگرد.. طلا باید گرفت دهان آنی که فرمود با زن ها مشورت کنید و عکسش را عمل کنید! اگر دوستتان بدارند از عشق شما کور و کر شده اند و قضاوتشان مغشوش است! اگر دوستتان ندارند هم از سر کینه و غضب به خاک سیاه مینشانندتان! کم است زنی مثل زن زهیر که عاقبت به خیرش کند.. زن عاقل کم داریم آقا ، کم!

خبر مرگم از دکتر مریم نظر خواستم. برای استادی که قرار است بار اول ببینیدش و طرحتان را ارائه بدهید، برای استادی که نمیشناسیدش و نمیشناسدت و رودربایسی دارید و خیلی شرایط حساس است و با بدبختی موفق به وقت گرفتن ازو شده اید بعد از چندین ماه دوندگی چه میبرید که دست خالی نباشید؟!

سوهان؟ کتاب؟ گل؟ هدیه؟ شیرینی؟ شکلات؟ ادکلن؟ تابلو؟ کلاسور؟ آلبوم؟ پتو؟ ساعت دیواری؟ سر رسید؟کمپوت؟

سوهان یکبار همان چند ماه قبل برده بودم! کتاب به هیچ وجه نمیخواند! گل؟ مگه میخوام برم خواستگاری؟ هدیه مثلا چی؟ شیرینی سر ظهر تو یه شهر غریب از کجا بگیرم؟ حالا سر پیری قند و گلوکوزش بالا پایین بشه بگن من کشتمش! ادکلن گرونه تازه زشته عیبه! تابلو رو دست بگیرم کجا ببرم تو اون شلوغ پلوغی؟ سررسید الان تو مرداد؟ کمپوت رو مامان گفت که روانیم کرد!  عصبانی*: مگه استادم مریضه یا زندانیه؟  -: خب زینب واسه استادش یه جعبه گیلاس برد! تو کمپوت گیلاس ببر!  بگو مال باغ خودمونه! مژه *:چقدر چندش! مامان! اون گیلاسای باغ بابا بزرگ بود که یه دونش قد گردو و هلو بود! اینا تا آخر عمرشون همچین چیزی نمیدیدن تازه یادت رفته همکلاسیای زینب واسش دست گرفته بودن تا تقی به توقی میخورد میگفتن ووووو! ماکه مث شما بابابزرگمون باغ گیلاس نداره!!یول -: عوضش دیدی استادش چجور از گیلاسا خوشش اومده بود گفته بود تا حالا همچین چیزی ندیده!ساکت *: مامان الان که گیلاسا تموم شده چه خاکی به سرم بریزم؟ -:خب کمپوتشو درست کردم ببر!تعجب

مریم چی ببرم؟ حالا این مریم دیونه ی مرباست! اینقدر که مامان از اینجا مربا درست میکنه میگه این مال مریمه کسی دست نزنه! بعد با سلام و صلوات شیشه مرباها رو میپیچن با ماشینی گذری چیزی میفرستن یه شهر دیگه خونه همشیره، تا سالی به ماهی دوباره اینا رو ببرن تهران ،فرودگاه! تا با پرواز برسه به مریم خانوم! حالا همچین کسی به من میگه : مربا ببر! *:مریم الان که وقت میوه ی خوب نیست، من یه روز وقت دارم! نه گیلاسی، نه تمشک جنگلی، نه شاتوتی، نه آلبالویی، نه انجیری، نه بهی، فصل بدیه!متفکر -: نه! مامانت خوب مربا درست میکنه هم واسه من بذارید کنار و هم یه شیشه ببر برا استادت!ساکت *:مریم زشت نیست؟ -:نه بابا چه زشتی داره؟فقط سهم منو بذار کنار!

نشون به اون نشون که من واستادم با همین دستای خودم هویجا رو رنده کردم! هی مامان غر زد! بعد با کلی منت و خواهش واستوندمش سر گاز! هی باز گفت کمپوت ! هی رو روان من قیقاج رفت! آخ هی التماسش کردم مامان یه کم بیشتر خلال پسته و بادوم بریز توش! بین میزان خلال پسته و بادام در مربای هویج و میزان موفقیتم رابطه مستقیم وجود داره، بریز مامان! شیطان خیلی سطحی نگرید، من تمام مدت وضو داشتم و با خلوص نیت و دلی پاک و بسم الله گویان کنار گاز ایستاده بودم.. حالا بماند که شیشه قشنگ پیدا نکردیم و من مجبور شدم کل وسایل توی کابینت رو جابجا کنم و خب اینجا مامان کاملا راضی بود!! یه کابینت تکونی براش کردم تا 4 تا شیشه خالی شه و مرباهارو بریزم توش! همه شیشه ها رو شستم. یخچال رو تمیز کردم. بعد تازه شروع کردم به سابیدن شیشه عسل و قهوه ای که قرار بود توش مربا بریزم. با همین ناخونام و سیم ظرفشویی، مارک رو شیشه ها رو سابیدم..

حالا با چه بدبختی شیشه ها رو بستم و گذاشتم تو کیف! چقدر لالوی پلاستیک و.. دنبال یه کیسه یا جعبه ی خوب و شکیل گشتم! تهش جعبه ساعت عزیزم "پیر & گارنیر" رو با چشمانی اشکبار انتخاب کردم! تمام اون 3-4 ساعت رو مثل تیر چراغ صاف نشستمو کیفم رو ایستاده نگه داشتم تا مرباها نریزه! چقدر تو مترو لقد زدن به خودمو کیفم! با چه خاک بر سری بردم تا پیش استادم، به همین سوی چراغ از توصیف چشمان استادم اون لحظه ای که شیشه مرباها رو دید عاجزم! یعنی ای کاش آب میشدم میرفتم تو زمین! یعنی مثلا قرار بود راجب یه مساله علمی صحبت کنیم اون مربا چی بود اون وسط که وجه علمی منو به گند کشید! فقط اینقدر جون داشتم که با یه بغض کمرنگ و خفه ای بگم: استاد دخترخالم دکتره اون گفت!

بعد ببینید این مریم چقدر پرروئه! زنگ زدم بهش میگم خاک بر سرم شد! این چی بود تو گفتی؟ طلبکار میگه:واااا! خب تو نمیخواستی چندصد تومن هزینه کنی، من که گفتم ادکلن بگیر!! حالا اونو ولش کن، مربای منو گذاشتی کنار؟؟!! (متوجه هستید اونو یعنی استادم!!خنثی)

الان من دیگه با چه رویی دوباره زنگ بزنم به استادم؟

این فقط یکی از مواردی بوده که من با طناب اینا رفتم ته چاه! حالا بازم هست.. تو چاه فروغلتیدن من یه تسلسلی داره..اینا خجالت نمیکشن که.. روی برادران یوسف رو سفید کردن..

پ ن1: اینقدرا هم مربا ضایع نیست! هست؟ پ چرا نیمساعت سپیدار میخند؟! حالا الان من دوباره با یه استاد دیگه قرار دارم برا مقالم. نظر بدید چی ببرم؟

تازشم من خودم یه فیلم خارجی دیدم از همین تی وی خودمون یه مرده استاد دانشگاه بود برا همه اونایی که دوستشون داشت یا دفعه اول میدید مربا درست میکرد میبرد، همون که تو یه کافی شاپ مولانا میخوند و از یه زن عرب خوشش اومد براش مربا درست کرد برد..

پ ن2: الان لازمه که بگم دکتر مریم از محارم بنده هستن؟! و محرم و نامحرمی چیز بسیار مهمیه برای ما و خاندانمون! وگرنه ما کلی بچه خاله داریم که نامحرمن و اگه همین الان تو خیابون ببینیمشون نمیشناسیم! نشون به اون نشون که پاشدیم رفتیم سر کار داییمون یکی اونجا سلام علیک کرد ما فکر کردیم ارباب رجوعه! نگو بچه خاله مونه!!ایضا بچه عمومون رو هم دیدیم نشناختیم! چون سال به دوازده ماه تو عروسی مهمونی افطاری همو میبینیم که سفره ها جداست و زنونه و مردونه است..

  • ۹۵/۰۵/۱۱
  • دکتر یونس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">