بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۰
  • ۰

ah

یکی هم هست، با پوست سیاه و کف دست روشن، با چشمهای گود افتاده و گونه های از سرِ سوء تغذیه برآمده و عضلات آب شده و قد بلند و لاغرِلاغرِ لاغر.. معلم قرآن است و در یک خانه ی مخروبه در کنیا زندگی میکند.. خیلی فقیر یعنی یک تخته سیاه کوچک زده به دیوار سنگی خانه اش که یعنی مدرسه ی قرآن است و بچه های فلفل نمکی و سیه چرده ی آفریقایی یک ساعت قبل و بعد از school می آیند به آنجا و قرآن یاد میگیرند.. اسمش "عمرعبدالله" است و تا حالا هیچ ایرانی به جز دکتر عمادی متخصص پوست که عاشق آفریقاست و سالی یکبار میرود آنجا به درد مریض های لاعلاج پوستی و وخیم ایدزی برسد ایرانی دیگری ندیده.. حالا مجید عزیزی چطور توانسته ردش را در درو دهات های آنجا بزند حکما از واکاوی دوربین شخصی دکتر عمادی، بماند.. اما مستندی ساخته از او به نام "آشنای دور" که شبکه فرهیختگان افق دیشب نشان داد..

کجا بودم؟ ها! عمرِ فقیر و معلم قرآن، زن دارد و 4 پسر. ازین بچه های لپ سیاه که چشمهایشان برق میزند و موهایشان عین اسکاج های قدیمی زبر و فرفری ست.. که من عاشق دست کشیدن به موهایشان بودم وقتی بخش اطفال یک پسربچه ی مریض آفریقایی داشتم که اهل بورکینوفاسو بود به گمانم.. بی بهانه و با بهانه میرفتم سر تختش تا شرح دقیق معاینات روزانه را دقیقا توی اتاقش و کنار تختش بنویسم و دست بکشم روی سرش و به کف دستش که سفید تر از پوست بدنش بود نگاه کنم تا آنها فکر کنند دکترهای ایرانی خیلی خیلی مهربان اند! خیلی خیلی.. و این اصلا ربطی به علاقه ی من به دیدن او و موهای وِزش و کف دستش نداشت ابدا!

عمر حتی پایش را نگذاشته ایران. اینترنت و تلویزیون و کوفت و زهر مار ندارد، چون خانه اش اصلا برق ندارد. آب و گاز هم ندارد. اصلا مخروبه ای بیش نیست. اما به همین سوی چراغ اسم 4 پسرش به ترتیب این بود:

روح الله خمینی- علی خامنه ای- مرتضی مطهری- حسین بهشتی..

خانه اش مخروبه ای است بی برق، بی آب، بی گاز.. با 4 اتاق که یکی اتاق دو پسر بزرگتر بود، اتاق روح الله خمینی و علی خامنه ای. اتاق دیگر اتاق خودش و همسرش بود و دوپسر خردسال دیگرش مرتضی مطهری و حسین بهشتی هم آنجا میخوابیدند. اتاق دیگر مدرس قرآن آموزان بود و اتاق بعدی مخروبه ای که در آن کمی زغال روی زمین بود و سه تا آجر دورش و قابلمه ای که نشان میداد آشپزخانه است..

عمر گفت برای انتخاب اسمهای بچه هایش کلی دردسر برایش درست کرده اند و مسئولین شهر و کشورش هزار جور درد به دردهاش اضافه کرده اند اما او دوست داشته اسم فرزندانش را اینطور انتخاب کند تا آنها در آینده به معنای اسمشان و اینکه آنها چه کسانی بوده اند و خودشان چه کسانی باید باشند فکر کنند.. تا راه درست را انتخاب کنند..

عمر فقیر و لاغر در حالیکه حسین بهشتی را بغل کرده بود و دست مرتضی مطهری را گرفته بود و شانه به شانه ی روح الله خمینی راه میرفت ، به علی خامنه ای گفت: علی خامنه ای جلو بیفت، تا ما پشت سر تو حرکت کنیم! تو رهبر مایی.. به همین سوی چراغ!!

پ ن1:اگر هر ایرانی (خاصه مسئولین و مدیران) پس از دیدن این مستند بمیرد، رواست!

پ ن2:قلبم با دیدن عمرعبدالله و بچه هایش روشن شد..همیشه دوست داشتم بروم آفریقا . این را به دکتر عمادی هم گفته بودم. الان یکی از آرزوهای کوتاه مدتم این است که کلی پول جمع کنم و بروم آفریقا و او را ببینم و پولها را هدیه بدهم بهشان و به موهای مرتضی مطهری و حسین بهشتی دست بکشم و کف دستشان را ببینم (البته اگر اشکهام اجازه بدهند) و بهش بگویم خیلی آقایی. بلای تو و بچه هایت توی سر....

پ ن3:لینک دانلود مستند آشنای دور در آپارات:    www.aparat.com/v/76Wtq

  • ۹۵/۰۹/۲۲
  • دکتر یونس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">