بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۱
  • ۰

گوله برف...

خانم قبل رفتن: این گلدون پشت پنجره آشپزخونه رو هر شب یه لیوان کوچولو آب بده. باشه؟
- باشه.
:باغچه حیاط رو هم آب بده. 
- باشه. 
:دیگه هول هولکی شد ما داریم میریم. ظرفارم بشور.
-اکی!
ظرفا رو شستم. جابه جا کردم. گاز رو تمیز کردم. دو طبقه رو جارو کردم. گردگیری کردم. راه پله ها رو جارو کردم. همه ی طبقات رو. "ه م ه ی ط ب ق ا ت". بعد گفتم خب یه تی هم بکشم. تا جایی که شلنگ حیاط میرسید راه پله ها رو با آب شستم. تمییییز شد چه تمیزی.. بعد رفتم حیاط. حیاط رو جارو کردم. شستم و تی کشیدم. یعنی میتونستی خودت رو کف سنگای حیاط ببینی. آشغالا رو جمع کردم. اومدم بریزم تو سطل. سطل حیاط رو هم شستم و توش پلاستیک انداختم. اومدم برم دستام رو بشورم. دستشویی حیاط رو هم شستم. آسانسور رو دستمال کشیدم. آیینه توی حیاط و آسانسور رو برق انداختم. نمیدونم کدوم بیشعوری صورتش رو میچسبونه به آیینه. که اگر بدونم دو تا انگشتم رو میندازم تودهنش، سِنجدش میکنم! 
بعد برگشتم بالا. زنگ زدم کی میایید؟ میگه شب. باغچه ها و گلدون رو آب دادی؟ 
- هوم.  
:باغچه دم در؟! 
- نع. نگفتی. چقدر باغچه باغچه میکنی خستم کردید. همینطور خواسته هات داره بیشتر میشه. اول فقط یه گلدون بودآآآ.. 
:بدو برو آب بده گله هلاک شد از تشنگی! 
رفتم دم در. باغچه رو آب دادم. در ها و جلوی در رو هم شستم. دوباره برگشتم بالا. دو مدل کیک درست کردم. شکلاتی و صورتی. آش رشته گذاشتم. شربت درست کردم. نون رو از تو فریزر در آوردم تا یخش آب بشه. سفره رو هم شستم. یخچال رو مرتب کردم. یخچال و فریزر و هود و کابینتها رو تمیز کردم و با اسپری برق انداختم. ظرف پلاستیکی ها رو جمع کردم بردم تو انبار.زباله های خشک رو بردم پایین. رفتم حموم. حموم رو هم شستم. لباسا رو انداختم تو ماشین لباسشویی. رو یه برگه نوشتم "لطفا کفشتان را دربیاورید و با دمپایی بیایید بالا. راه پله ها شسته شده است" چسبوندم بالای جا کفشی دم در. 
خانم اومده یه نگاه میکنه میبینه همه جا برق میزنه. "نقره گِنده"! ( در اصطلاح محلی: به چیزی که از تمیزی بدرخشه گویند). میگه: وای نمیدونی چقددددددر خستم!! 
-چرا؟ چطور بود شمال؟ خوش گذشت؟
:عِی بد نبود. ولی من دوست داشتم بمونم. شهادت امام جواد رو روزه بگیرم. پرچم مشکی رو بزنم دم در. راستی پرچم مشکی رو زدی دم در؟
_نع! 
:چرا؟! شهادت امام جواد پرچم رو نزدی دم در؟! همه چیز رو باید بهت بگن؟!
-.. 0  0 (در حال انفجار) خیلی دلت میخواست، نمیرفتی شمال خوشگذرونی، پرچم رو خودت میزدی.. 
حقیقتش از شما چه پنهون دفعه آخری که پرچم رو زدم دم در. چون اونیکی پرچم رو با چوبش از دم در خونه قبلی دزدیدن و مامان تا دو سال و حتی الان هم دنبال پرچم و دزده میگرده. این جای پرچم رو خیلی بالا نصب کردن که دست هرکسی نرسه. منم سر ظهر که هیشکی توکوچه و خیابون نیست. باآستین کوتاه و شلوار ورزشی و دمپایی آبی، حس و حال نردبون کشیدن تا دم در رو نداشتم. چهار پایه رو بردم دم در، یه نگاه به دورو بر. کسی نبود. پرچم بدست که با پرش پرچم رو برسونم به جاش. خلاصه بعد از 5 دقیقه تقلا پرچم رو زدم.. که گویا باعث انبساط خاطر پسر بچه های مدرسه ای که از "مجتمع آموزشی" تعطیل شده بودن شد و جیغ و دست و هورا  و بسیار خنده رفت ایشان را.. 
پ ن: یه کم با بدجنسی نوشتم متن رو. و اینکه در تصور ما چقدر همچین همدلی و باشعوری از مرد آرمانی، پسرمون و حتی دخترمون بعیده! هیچکدوم از کارای بالا رو به جز آب دادن باغچه ها و شستن ظرفا رو مامان ازم نخواسته بود ولی فکر کردم بیاد ببینه خونه اینقدر تمیز و مرتبه خوشحال میشه.. که نشدگویا! یا به روی خودش نیاورد.. الله اعلم. ولی واقعا چی به سر خانواده ی ایرونی داره میاد؟! مردش یه جور مضمحل داره میشه.. زنش یه جور ازبین رفته و بی هویت و بزک شده است .. بچه ای اگر باشه یه جور ناسازگار و عقده ای و کاریکاتوریه... 
  • ۹۶/۰۶/۰۴
  • دکتر یونس

نظرات (۷)

سلام. 
خدایا توبه!!! 
روی منو زمین میندازی آره! 
انقد وقت کردی یه محله رو تمیز کنی،اونوقت یه تک پا نمیای دل وجدانو شاد کنی؟ 
ولی جدی جدی فک میکنم یه روز جدی جدی باهات قهر میکنم! 
اونوقت دیگه هیچ وقت نمیام هیچ وقت!
وجدان دیگه اینجا تموم میشه!
هیچوقتم شروع نمیشه!


پاسخ:
سلام. چطوری. چه رویی؟ چه زمینی؟ قرار شد بذاری اون کاری رو که میدونم درسته انجام بدم. ها؟ یادت رفت؟ 
من یه بار به خاطر روی جنابعالی ریسک کردم. همونم تجربه شد. امام علی میگه اگر کسی یه اشتباه رو 2 بار تکرار کنه چی نیست؟ تازه مگه جنابعالی اون نمایشگاه نقاشی شهید سجاد طاهرنیا که بت گفتم برو رفتی؟ این به اون در.. 
بگذریم. خوش اخلاق باش. با کسی که اییییییییییییینقدر کارای خوب کرده مهربون باشید. شما زنها همیشه غر میزنید. ازین اخلاقتون متنفرم.
چه وجدانی هستی تو؟ همیشه قهرو و ناراحت. بابا از وجدان هم شانس نیاوردیم! 
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام. 
من  غرنمیزنم !
بداخلاق نیستم !
شاید آخرین کامنتم رو تو وبلاگ قدیمیت نخوندی ؟!
و**** ******* *** ***** 
******* ** ***** 
حالا الان اون اخلاق خشنگتو واسم رو نکن!
متنفر نباش!
من هیچ قراری باهات نذاشتم، 
نمایشگاهو نمیتونستم برم، به خاطر گرفتاری و دوری. 
وگرنه حتما به خاطر دوستی با تو میرفتم.  
امام علی (ع) حرفای خوب زیادی زده ولی ما به اونایی عمل میکنیم که خودمون میخوایم.
آخرین حرفام به تو
من باتو خندیدم،گریه کردم،عصبانی شدم،دلم تنگ شد،دوستت داشتم
 فراموشت نمیکنم. 
خداحافظ. 
 
پاسخ:
چرا یادمه. یادمه گفتی دلم برای اون دکتر یونس تنگ میشه. حقیقتش من تو فضای مجازی فقط همینطوری میتونم باشم. هیچ جور دیگه ای نمیتونم باشم. پس شاید سبک نوشتن و انتخاب کلماتم یه مقدار اذیتتون کنه . معذرت میخوام. دل خودمم برای این دکتر یونس تنگ میشه. پس نمیتونم از قالبش بیام بیرون. یه قضیه رو خیلی سخت نکن. فضای مجازیه. خیلی جدی نگیر..  من محدودیت و معذوریتهایی دارم که امیدوارم درک کنی.
راجب امام علی حق با توئه. من این جمله اش رو هم خیلی دوست دارم. اینکه میگه هرچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند و هرچه بر خود نمیپسندی بر دیگران هم نپسند. من دارم سعی میکنم به این حدیث حداقل عمل کنم. 
خیلی لطف داری. 
علی یارت
  • آب‌گینه موسوی
  • سنجد. :)))

    خدا قوّت! چطوری این همه کار کردی؟! من فکر می‌کردم، خودم خیلی زبر و زرنگم تو کارِ خونه!
     
    ربطِ عنوان با متن چی بود؟
    پاسخ:
    دیگه ما اینیم. میرفتم هرکاری کنم یه کار اضافه میشد.. گوله برف رو برا مامانم میگیم. اول یه کار کوچیک ازت میخواد ، بعد همینطور مثل گوله برف که غل میخوره و بزرگ و بزرگتر میشه ، کاره بچه میذاره و هی زیاد میشه.. کلن از همون اول بگی نه. نمیتونم.. ولی خب نمیشه بگی..
    بعضی وقتها خیلی زیاد دوست دارم در مورد متن های کانال نظر بذارم
    ولی خب ادمین آیدی نداره
    نطقم کور میشه
    مخصوصا وقتی پرشین بلاگ خراب شده بود که دیگه هیچی
    یه کار واجب باهاتون داشتم که کلا در دسترس نبودین


    پاسخ:
    خب همینجا به این خوبی. همینجا بگید من میخونم منتها ترتیب اثر دادنش با خداست!
    ینی واقعا همه خونه رو تمیز کردی؟؟؟! یجوری نوشته بودی منم هوس کردم یه سر بیای خونه ما!!!
    پاسخ:
    هیچ وقت دکتر یونس رو دست کم نگیر! من مرد روزهای سختم!! 
    خیلی بیخود. تو تو خونه بخور و بخواب میکنی، تو حیاط با گلا عکس میگیری، من بیام یه ذره لک به شیشه ها باشه، گرد رو لبه سنگای راه پله باشه، اتاقت رو رو سرت خراب میکنم! تازه ننوشتم، این کپسولای قرمز آتش نشانی هست تو راه پله میذارن، اونا رو هم تمیز کردم!!
    زن نمخای بگیری؟؟؟ مثلا یه خانم دکتر خوش اخلاق و مهربون و خوب و استخدام رسمی و حقوق مکفی و مهریه سنگین و جهیزیه سبک ووووو
    پاسخ:
    ای مرض!!!  اوووووو . همسر خوش اخلاق و مهربون و خوب رو پایه ام. مهریه سنگین؟! ندارم که بدم. ببین این همسر شهید محسن حججی از رو دست ما مهریه اش رو زده. ما یعنی من و دکتر ماری (مریم هم از رو دست من) مهریه رو گفتیم سکه + حفظ 15 جزء قرآن. بعد این دختره مهریه ی پیشنهادی ما رو انداخت تو دهن همه!! 
    جهیزیه اش که کتاباشه! نیست؟!
    واقعا دوستی کی آخر آمد ؟ دوستداران را چه شد؟
    ...
    دلم از این گوله برفهای خود ساخته میخواد ... آدم عشقش بکشه از انتهایی ترین سنگ و آجر خونه رو با عشق تا جوب جلوی پیاده روی خونه رو بشوره و بسابه و برق بندازه و عشق کنه! چقدر کم شدن مامانها و باباها و بچه هایی که با عشق کاری رو تو خونه انجام بدن!!!!!! هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!
    پاسخ:
    دست رو دل حافظ نذار، خونه! 
    هرچی میگذره وضع بدتر میشه. یه خاطره جالب از شهید مطهری خوندم. میدونی من از اونهمه کتاب شهید مطهری که خوندم و نخوندم ، به نظرم بهترینش داستان راستانه. اونقدر که این کتاب اثر گذاره به نظرم اون کتابای فلسفی و عقلانیش همه فهم و عامه فهم نیست. از همه ی چیزای ریز و درشتی هم که ازش تعریف میکنن به نظرم این یکی فوق العاده است و ارتفاع روحش رو نشون میده. میگن یه نصفه شب شهید مطهری از خواب بیدار میشه، چراغا رو روشن میکنه، خونه رو مرتب میکنه، چای دم میکنه، میوه میشوره و میچینه توظرف، خلاصه همه میگن چی شده اینکارا برا چیه؟ میگه مادرتون داره از سفر میاد. باید همه چیز مرتب و عالی باشه. حالا کی؟ نصفه شب.. طرف استاد و عالم و فیلسوف و نویسنده و نابغه است اما همچین روح لطیفی داره.. مث استاد علامه طباطبایی... خدایا انصافت رو شکر، مردای اینطوری رو از دنیا به ضرب گلوله بردی و یه مشت فرعونِ کاغذی تو این دنیا باقی گذاشتی..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">