بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۰
  • ۰

قسمت دوم:

 من خیلی قبل تلاش کرده بودم که قرآن رو با معنی بخونم. اما کوششم بی نتیجه بود! سوم ابتدایی که بودم (در مسابقه تابستانی کتابخوانی بچه مچه های فامیل و مسجد) داستان راستان شهید مطهری رو خوندم. خیلی خوشم اومد. با تک تک اون قصه ها زندگی کردم و اگه یکی ازم بپرسه بهترین و کاربردی ترین و زیرو رو کننده ترین کتاب یکی از بزرگترین اساتید علوم انسانی یعنی شهید مطهری چیه؟ میگم: داستان راستان! من اونقدر که از این کتاب جیبیِ دو جلدی استفاده کردم و چیز یاد گرفتم از اون بحثهای عمیق فلسفی و چه میدونم فلسفه ال و بل و جبر و اختیار چیزی نفهمیدم.. 
حالا چرا اینو میگم؟ چون تو اون قصه ها یه کلماتی بود که معنیش رو نمیدونستم و از بزرگترا میپرسیدم. مثلا یه روز در کمال سادگی و معصومیت پرسیدم : سنگسار یعنی چی؟ نمیدونستم معنیش چیه و داستان رو هم بدون دونستنش نمیتونستم بفهمم. خلاصه همه در سکوت فرو رفتن و گفتن یونس دیگه نباس کتاب بخونه. و این کتابا تو سن تو نیست. و بعضی چیزا رو باید بزرگ بشی تا بفهمی. هی من میگفتم حالا شما بگید من سعی میکنم بفهمم. هی اینا چشم و ابرو میومدن و خودخوری میکردن و میگفتن نع.. هی من میگفتم ولی این کتاب همش قصه است و خودتون گفتید برای بچه هاست.. هی اینا .. هی من.. چقدر سوال توی چشمای کودکانه ام بود و التماس میکردم بهم راستش رو بگید، قول میدم بفهمم! از من اصرار، از اونا انکار! تا یادم میاد برای جواب سوالهام دویدم.. (الان که منصفانه فکر میکنم میبینم بزرگ کردن بچه ای که یکسره سوال و فکر میکنه از بچه ای که شلوغی و شیطنت میکنه سخت تره ..)
من همونوقت فهمیدم باید برم سراغ قرآن و جواب سوالام رو توی قرآن پیدا کنم. چون فقط خداست که همه چیز رو میدونه و تحت هیچ شرایطی به بنده هاش دروغ نمیگه و  مصلحت سنجی نمیکنه! ولی دریغ ازینکه یک جمله اش برام قابل فهم باشه. مامانم خیلی دوست داشت ما قرآن رو حفظ کنیم و در طی این 12 سال که من توی سرویس مدرسه بودم از روز اول تا روز آخر میگفت اگر تو این تایم به جای شلوغکاری و شیطنت و تو سروکله رفیقات زدن روزی یه آیه هم حفظ میکردی الان قرآن تموم شده بود! ولی من صبحاش که یا خواب بودم یا مشقام رو مینوشتم و امتحان ام رو میخوندم. عصر ها هم که یا تو سرویس جا نبود و سرپا بودم یا تو سرو کله رفیقام میزدم یا از خستگی چرت میزدم!
البته اون وسط مسطا جزء سی رو حفظ کردم و از معلم قرآن کلاس پنجمم یه نوار کاست ترتیل پرهیزگار و یه قرآن با جلد آبی کاربنی و ترجمه الهی قمشه ای هدیه گرفتم! این شد قرآن شخصی و با خوندن ترجمه آیات بیشتر و بیشتر گیج شدم! مرجع ضمایر معلوم نبود.. این او کی بود؟ بنده یا شیطان یا پیامبر یا خدا.. شما به کی برمیگشت؟ خیلی مبهم بود.. خیلی تو ذوقم خورد. حوصله ی خوندن چیزی که نمیفهمیدمش رو نداشتم.. پس بی خیال اش شدم.. 
ولی اون قرآنِ جلد آبی با امضای معلمم روی میز درسیم موند. 
حالا دو سال گذشته بود. من با یه تحقیق و کلی برگه ی تیکه و پاره و شماره و اسم آیه با اخم و لب و لوچه آویزون اومده بودم خونه! مامان گفت چطور شده؟ میریم که داشته باشیم تعطیلات عید رو!  قاعدتا باس در پوست خودت نگنجی فرزند!
ما وقع رو گفتم! طبق معمول گفت چه معلم خوبی داری و چقدر خوبه و این یه کار زورکی نیست و بچه های دیگه اشتباه کردن که کارشون رو از سرشون وا کردن و بی مسئولیت بودن! عوضش تو میتونی از این فرصت استفاده کنی و همه ی این آیه ها رو بخونی و یه مقادیر دیگه جملات حال خوب کنِ بچه خر کن! (از منظر مامانم همیشه حق با دیگرانه و من مقصرم! و حتما ایراد از منه.. یعنی اگه حتی یک جانی با چاقو بزنه تو شکم من! میگه ایراد از تو بوده و اصلا شکم تو اونجا چکار میکرده؟! حتما تو یه کاری کردی که اعصاب اون جانی به هم ریخته و از خود بیخود شده و تو رو زده!)

بگذریم! من مثل یه فرمانده که کالک های عملیات رو جلو روش باز میکنه، این شماره ها و برگه ها رو چیدم رو زمین! حالا بماند که باس دائم الوضو میبودم و حواسم به این میبود که کسی نیاد و روی برگه های آیه ها پا نذاره و بچه مچه های فامیل روشون ندوَن و تو دهن نذارن و ال و بل.. بدبختیم تازه شروع شده بود.. پیک نوروزی و مشقای ریاضی و آزمایشات علوم و تمرینای فارسی و زبان و عربی به کنار! با این چه میکردم؟ حداقل 30- 40 تا آیه بود که با معنیش بابام میومد جلو چشمم.. عجیب غصه میخوردم و به خودم میگفتم مثلا اومدی از زیر بار یه جزء قرآن خوندن در بری، حالا خوبت شد؟! چه دردسری برای خودم درست کرده بودم!
عید که هیچ! ما همیشه مهمون داشتیم و داریم! مورد داشتیم تو کوچه میگفتن: هتل پنج ستاره ی خاندان فلانی! یه فامیل پرجمعیت! با کلی دوست و آشنا از شهرها و حتی کشورهای دیگه! تازه مستاجر هم بودیم اون زمان! اکثر روزای هفته مهمون داشتیم. ولی عید یه فرصتی بود که خودمون هم بریم مهمونی به شهر زادگاهمون. و من باید یه جوری مشقام رو مینوشتم که کار به کتاب و جزوه بردن به سفر نکشه! همینطور داشتم بالا پایین میکردم و نقشه میکشیدم. اون سال عید قرار بود کلی فیلم سینمایی و "ساعت خوش" و کارتون "فوتبالیست ها" و "سفینه فضایی" پخش بشه که من خیلی دوست داشتم.
اگر قرار بود تو برگه ها و با خط نستعلیق بنویسم باید "یا ایها الذین آمنوا..." ها رو جدا و "یا ایها الناس.." ها رو جدا مینوشتم.. بایدبه ترتیب از اول قرآن هم مینوشتم. پس باید ترتیب آیات رو هم به ترتیب فهرست قرآن مینوشتم. دو تا خودکار رنگی برداشتم و شروع کردم به مرتب کردن هر گروه از آیه ها به ترتیب سوره هاشون و شماره زدن.. چقدر برای یه بچه 12-13 ساله سخته؟ ولی اینکار رو کردم... حالا باید میرفتم سراغ متن آیه ها و ترجمه اش..  یا قمر بنی هاشم! چرا اینقدر متن ها طولانی و ثقیل بود؟ با "ز" تصمیم گرفته بودیم اون یه طاووس خیلی زیبا برای طرح روی جلد بکشه و منم متن عربی آیات و متن فارسی رو با دورنگ متفاوت و اعراب رو با خودکار قرمز بذارم! عملا اینقدر آیات بلند بودند که از اعراب قرمز صرف نظر کردم... دیگه فقط به خودم فحش میدادم.. 
یه کم که نگاه کردم همینطور چشمی (من عاشقِ مسابقه ی n تعداد تفاوت در این دو تصویر بیابید بودم!) دیدم یه سری آیات هستن که این " یا ایها الذین آمنوا و یا ایها الناس" اول آیه نیست و وسط آیه است و بچه ها جا انداختن! میخواستم خودم رو بکشم.. قرآن رو ورق میزدم به چشمم میخورد، میرفتم میدیدم تو سهمیه ی جزء فلانیه ولی ننوشته!  قشنگ داشتم سکته میکردم.. چه خاکی باید به سرم میریختم؟! 
تصمیمِ کبری رو گرفتم! من یا نباس یه کاری رو شروع میکردم یا حالا که شروع کرده بودم و احتمالا معلممون هم برای تحقیقی این رو به ما محول کرده بود نباید همون کاری رو میکردم که بچه ها با من کرده بودن! تا معلمم این حس بد خیانت و مسئولیت ناپذیری که من از دوستام چشیده بودم رو نچشه.. من همیشه این حدیث رو که از سه تا امام معصوم هست و فکر کنم در داستان راستان هم اومده دوست داشتم: "هرچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند و هرچه برای خود نمیپسندی برای دیگران نپسند!" به نظرم اگر اسلام فقط همین یک دستور رو داشته باشه بسه برای اینکه عاشقش بشی.. 
تصمیم گرفتم خودم از اول قرآن رو بخونم و آیه ها رو پیدا کنم. اگر روزی دو الی سه جزء میخوندم تا آخر تعطیلات نوروز تموم میشد. برگه های بچه ها هم بود.. آیه هایی رو که جا انداخته بودن براشون مینوشتم روی برگه ها.. واقعا بعضیاشون خنگی رو به اوج رسونده بودن. حتی شماره آیه رو پس و پیش نوشته بودن! شماره آیه اونیه که بعدشه نه قبلش! از بچه 12 ساله چه انتظاری میشد داشت.. 
ملت رفتن مهمونی و شب نشینی.. من قرآن خوندم.. رفتن پارک، من قرآن خوندم.. نشستن پای تی وی و ساعت خوش و فوتبالیستها دیدن، من قرآن خوندم.. آجیل میخوردن، من قرآن میخوندم.. میوه و شیرینی و باقلوا میخوردن، من قرآن میخوندم.. مهمون اومد، من پای قرآن بودم.. یه جوری رفته بودم تو بحر ماموریتم و جزءخوانی میکردم که اصلا همه مات شده بودن! اینقدر ذوب در قرآن کی دیده بود یونس رو؟! یعنی ماه رمضان هیشکی با اون شدت و حدت قرآن ختم نکرده که من تو اون 13 روز عید! تازه باس مینوشتم.. خدا میدونه نوشتن متن عربی قرآن چقدر برام سخت بود.. خدا میدونه مشقام رو لابلای قرآن خوندنا به صورت موازی میبردم جلو.. خدا میدونه چقدر به بچه ها فحش دادم تو دلم.. چقدر خسته شدم و گریه کردم.. چقدر دستام درد گرفته بود.. چقدر نقشه کشیدم که روز 14 فروردین چطور به خدمت تک تکشون برسم! با مهمونا چه میکردم؟!
مهمونا: ببخشید شما چکار کردید بچه تون اینقدر قرآنی شده؟! 
مامانم اینا: :) (با یه لبخند حاکی از احساس رضایت از عمق چشاش) ایمان و عمل صالح!
مهمونا: (خطاب به بچشون) ببین یونس رو! 
من: ... با لبخندِ تصنعی عمق مصیبت وارده بر خودم رو پنهان میکردم.. هیشکی از دلِ خون من خبر نداشت..
یا ایها الذین آمنوا.. "89 بار" درقرآن اومده/ یا ایها الناس.. هم "20 بار" ... به عبارتی 110 آیه، با ترجمه اش و هر کدوم یک پاراگراف میشه چقدر؟ چند صفحه نوشتم؟!  دیگه روز و شب آخر عید که لباسام رو اتو کردم و آماده میشدم فردا ساعت 6 صبح برم مدرسه تا نصفه شبش داشتم قرآن مینوشتم تا تموم شد.. ضجه میزدم.. بیشتر از این ناراحت بودم که اونچیزی که فکرش رو کرده بودم با اونچیزی که نصیبم شده بود و درش قرار گرفته بودم دقیقا عکس هم بود! خوبم شده بود؟! درس گرفته بودم؟ آدم میشدم؟ تجربه ثابت کرد که نع!

فرداش مثل شیر ژیان رفتم مدرسه و سر وقت بچه ها.. برگه هاشون رو گذاشتم جلوشون و گفتم خدا مرگتون بده! عید خود را چگونه گذراندید؟!
شرمنده بودن.. جیک نمیزدن.. گفتم لو تون میدم. حتما به معلم میگم. بیچارتون میکنم. 13 روزه منتظر همچین روزی هستم. برگه هاتون رو میدم معلم ببینه. این تحقیق در اصل تحقیق منه. چرا باید شماها نمره اش رو بگیرید؟ شما ها که حتی یک جزء هم نخوندید.. واقعا میخواستم اینکار رو بکنم تا هم دلم خنک بشه و هم وقتی با معدل 19.92 صدم، شاگرد دوم شده بودم چرا نباید همچین کاری میکردم؟! فاصله 5 صدمی من با نفر اول با این دو نمره تحقیق حل میشد! چرا باید دلم به حال کسانی که اینقدر بی مسئولیت بودن میسوخت؟ 
معلم اومد. برگه نقاشی "ز" که یه طاووس خیلی زیبا بود رو گذاشتم اول تحقیق. با پانچ صفحات رو سوراخ کرده بودم و با یه ربان صفحات رو به هم متصل کردم. رفتم جلوی میز ایستادم و تحقیق رو روی میز معلم گذاشتم. برش داشت. نگاه کرد. ذوق کرد. از همه ی بچه ها تشکر کرد که زحمت کشیدیم و قرآن خوندیم و براش این آیات رو پیدا کردیم، از خط من و نقاشی "ز" کلی تعریف کرد..
من چِم شده بود؟ ته دلم که خوشحال بودم. بالاخره یک دور قرآن رو خونده بودم. به نظرم همین کافی بود. درسته که معنی خیلی از آیات رو نفهمیده بودم ولی برنده واقعی من بودم. چرا باید حسِ خوبم رو با تنبیه کردن بچه ها خراب میکردم؟.. مخاطب اون آیه ها من بودم.. خدا نگفته بود ببخشید؟.. از هم بگذرید؟.. به عهد خود وفا کنید؟.. 
بچه ها ساکت و سرشون پایین بود و منتظر افشاگری من بودن! به تک تک شون نگاه کردم. برگه هاشون رو توی جیبم لمس کردم و چشمام رو بستم. نفس عمیقی کشیدم و  مثل "پوریای ولی" اومدم و سرِ جام نشستم.. 
میدونم انتظار نداشتید، خودمم انتظار نداشتم اینقدر باشعور و با شخصیت باشم! اونم تو 12-13 سالگی! خلاصه که عزیزان! درسته که پهلوانان و جوانمردان نمی میرند اما خیلی اذیت میشوند! :) مراعات کنید.


پ ن: اگر کسی صدای منو میشنوه که میتونه، لطفا لطفا لطفا یه ترجمه قرآن با معنی آیات متناسب و قابل فهم برای "کودکان و نوجوانان" بنویسه. درسته این "ترجمه قرآن آیت الله مکارم با شرح آیات منتخب" خیلی روون و خوبه و کلی پرانتز و آکولاد و توضیح داره  و من با پیدا کردنش مثل کوری بودم که شفا گرفته و بینا شده ولی باز شاید برای بچه های ابتدایی ثقیل باشه. به قول "آیت الله میرباقری": حکمت تاریخ شیعی باید در سطح ادبیات کودک تنزل پیدا کند؛ کما اینکه مارکسیست‌ها این کار را در فلسفه تاریخ‌شان می‌کردند و آن را حتی در سطح ادبیات تصویری برای کودکان زیرِدبستان تنزل می‌دادند.
حالا نویسنده ی اون کتاب(پست قبل) برداشته بود و همه ی آیاتی که با "یا ایها الذین آمنوا.. و یا ایها الناس .."شروع میشد رو کتاب کرده بود و توضیحاتش هم جالب بود! 

اون قرآن جلد آبی الان سر مزار باباست.. شب و روز و حتی تو سرمای استخون سوز کوهستان تنها رفیقی هست که پیش بابا میمونه، گذاشتمش اونجا تا هرکی میره گلزار شهدا بتونه قرآن بخونه. با دیدنش همه ی خاطراتم زنده میشه.. ما اولین بار این راهو با هم رفتیم..هرچند به سختی ولی تجربه ی خوبی بود! 

یه بار یکی ازم پرسید اگر اتاقت آتیش بگیره و فقط بتونی یک چیز رو از آتش نجات بدی اون چیه؟ گفتم قرآن شخصیم. همین قرآن جلد کرمی با ترجمه آیت الله مکارم. بهترین و تنها رفیقیه که هیچوقت تنهام نگذاشته و همیشه همراهم بوده و بی منت و چشمداشت و صادقانه راهنماییم کرده.. چه شبها و روزها که در آغوشش گذروندم و چه ساعت ها که با حرفاش آروم شدم.. همیشه بهم قوت قلب داده.. در سخت ترین لحظات عمرم، تکیه گاه و غمخوارم بوده، وقتِ مریضی دلسوزتر از مادر و پرستار کنارم بوده، قبل از بزرگترین و سخت ترین آزمونها و امتحان ها روی قلبم گذاشتمش و با حرفاش آرامش پیدا کردم. موقع خوشحالی و زیارت و در عزیزترین ساعت ها و مکانها با هم بودیم.. در زیارت ها، شبهای قدر.. هر بار باهاش حرف زدم و آیه هاش رو خوندم یه چیز جدید و نو یاد گرفتم.. هیچ وقت تکراری نمیشه.. همیشه حرف و درس تازه برای یاد دادن داره.. قدیمی ترین دوستمه با این سابقه ی طولانی آشنایی و رفاقت.. چطور عاشقش نباشم؟! درسته که آشناییمون در 13 سالگی به اون صورت بود ولی خودش همیشه میگه: وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.. 

چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیرِ شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید ، حال آنکه شرِ شما در آن است! و خدا میداند و شما نمیدانید..

  • ۹۶/۰۹/۳۰
  • دکتر یونس

نظرات (۱۳)

  • آرزوهای نجیب (:
  • آقای علی ملکی با همکاری مؤسسۀ ویراستاران همچین کاری رو کردن و قرآن رو برای کودکان و نوجوانان و جوانان ترجمه کردند و چه کار محشری شده
    به‌شخصه اولین بار که قرآن رو خریدم توی اون شلوغی خط واحد باز کردم و شروع کردم به خوندنش وای که حس خوبی داشت یکهو به خودم اومدم دیدم که کلی آیه خوندم.
    یه کار قشنگی که آقای ملکی کرده اینه که حتی توی طراحی جلدش هم سلیقه به خرج داده و جلدش رو مناسب با بچه‌های امروز کار کردن فکر کن یه قرآن داشته باشی با رنگ صورتی (:
    آدرس کانالشون:
    https://t.me/QuranTr
    پاسخ:
    سلام بر نویسنده ی جوان! الهی همیشه خوش خبر باشی .. راست میگی؟ انتشاراتش رو بگو.. این راستِ کار منه.. برای هدیه به نوجوونها و بچه های ابتدایی همش به مشکل انتخاب کتاب برمیخوردم.. یه سری کتاب قصه و طنز بود که بهشون دادم.. دستم خالی بود برای دفعه های بعد.. برای هدیه ی جشن تکلیف 9  سالگی دخترا هم خیلی خوبه..
    عچب خاطرات پر مخاطره ای بود!
    نمی دانم چه رمز و رازی در این داستان راستان شهید مطهری نهفته است که مطالعات دینی و انس با قرآن را برای زندگی خیلی ها رقم زده است. خودمم یکی از اونها هستم.

    امیدوارم جناب یونس کماکان با قرآن مأنوس باشد و از تلاوت و درک معانی اش بهره مند و محظوظ.

    ترجمه های قمشه ای و معزی دیگر منسوخ شده اند. الآن ترجمۀ های خیلی روان و جدیدی از قرآن موجود است. مثل ترجمۀ آقای مکارم، قرائتی، حداد عادل، موسوی گرمارودی، فولادوند، بهرامپور، خسین انصاریان، جلال الدین فارسی، طاهره صفار زاده و الی ماشاءالله...

    جسارتاً اگر در کنار ترجمۀ آیت الله مکارم، ترجمه آقایان فولادوند و گرمارودی را هم داشته باشی بد نیست. تفاوت های ظریفی بین آنها وجود دارد که بعضی وقت ها خیلی کمک کننده است.

    پاسخ:
    سلام و رحمه الله. مقدمه ی داستان راستان به قلم استاد هم خیلی قشنگه. نوشتن بهشون ایراد میگرفتن که نویسنده ی بیشمار کتابهای پر تیراژ و عالمانه چرا باید همچین کتاب قصه ای بنویسه؟! اما ایشون همیشه نیاز مخاطب هاشون رو درست رصد میکردن. مثل یک معلم واقعی که مساله ی دانش آموز رو میفهمه و در صدد تربیت و تعلیمش برمیاد، درست ترین و کاربردی ترین کتابها رو در زمان خودشون مینوشتن.. همچین کتابی در اون زمان نبود و حتی الان هم مثل اون نیست و نیومده.. منحصر به فرد و قشنگه.. خدا از متحجرینِ گروه فرقان نگذره.. واقعا شهید مطهری اگر زنده میموندن برای بیست سال آینده شون کتاب و طرح برای نوشتن داشتن.. صدمه ای که با شهات ایشون به فرهنگِ کشور وارد کردن واقعا قابل جبران نیست.. هیچکس نمیتونه جای خالی یه معلم و استاد مثل ایشون رو پر کنه.. 
    من ترجمه آقای صفوی که بر اساس تفسیر المیزان علامه طباطبایی نوشتن رو هم دارم و میخونم ولی نمیدونم چرا دیگه ترجمه ی آقای مکارم به دلم نشسته و هیچ چیزی مثل این نمیشه برام اما اگر چیز جدیدی بخونم و ببینم به ترجمه ی قرآنم اضافه میکنم. ممنون برای لیست ترجمه های جدید، نمیدونستم اینقدر ترجمه متنوع داریم.. خیلی خوبه الحمدلله .. این هم یکی از برکات جمهوری گل محمدی.. کاش در همه زمینه ها همینقدر با خلوص نیت و به خاطر خدا و بدون چشمداشت کار میکردیم، اونوقت نتیجه اش همینقدر دلپذیر و مایه افتخار بود.. 
  • آرزوهای نجیب (:
  • سلام (:
    نشر ویراستاران
    کانالشون که بری می‌تونی ببینی که مرکز توزیعشون کجاست( توی کامنت اولی لینک کانال رو گذاشتم)
    شیراز که کتابفروشی پاتوق کتاب می‌آورد ولی بقیهٔ شهرها رو نمی‌دونم
    اصلاً برای هدیه دادن عالیه 

    برای اطلاعات بیشتر می‌تونی به این وب‌سایت و شماره تلفن می‌تونی مراجعه کنی:
    QuranTr.com
    05138582769
    09157630032

    پاسخ:
    سلام واقعا متشکرم از معرفیت. بله رفتم و دیدم. نمونه هایی از ترجمه اش هم بود که خیلی خوب بود. البته باید همه اش رو ببینم و بخونم ولی همین آیه هایی که ترجمه اش رو گذاشته بود خیلی لحن روون و زیبا و خودمونی و قابل فهمی داشت.. خوشم اومد.. ضمن اینکه 29 هزار تومن و پست رایگان خیلی خوبه..
    سلام
    خاطراتتون خیلی جالب و پرهیجان و دلنشین بود. به نظرم حتی ظرفیت داشت قصهء یه فیلم کودکان باشه. شایدم چون سبک نوشتنتون کاملا حال و هوای نوجوانی رو حفظ کرده. در حین خوندن متن بیشتر صحنه ها جلوی چشمم تصویری میشد. 

    خوب شد که فهمیدم قرآن ترجمه برای کودکان هست. من برای دخترم میخوام. از خانم نجیب هم متشکرم.
    پاسخ:
    سلام. متشکر که خوندید. هوم! منم خوشحال شدم از دیدن یه قرآن با ترجمه ی روان و خودمانی! خیلی دلم همچو چیزی میخواست! ثمره ی تضارب آراء! 
     لطفا از خودتون یه آدرس یا نشونی بگذارید که بشناسمتون و از ناشناس های مزاحم  افتراقتون بدم
    عجباااا!!!!الان قیافم شبیه علامت سواله.بخاطر اینکه چطور دلتون به رحم اومد و بجهارو لو ندادید.
    یادمه اونموقع که من راهنمایی بودم یسری از بچها خیلی تقلب مقلب میکردن.من با اون فشار روحی که اون زمان به کل خانوادمون وارد شده بود و تمکرز انچنانی نداشتم باید میشدم 19 و اونا 20؟؟منم لو شون میدادم.حقشون بود.
    پاسخ:
    خب چون فکر میکردم تحت هر شرایطی لو دادن درست نیست و یه جورایی خلاف مروت و مردونگیه! فکر میکردم خبر کشی کار آدم ضعیفه و حتی اگر خلاف و تقلبی هم باشه گفتنش چه دردی دوا میکنه؟! من یا باید بیشتر بخونم و بالاتر از اونها بشم یا خودمم تقلب کنم! خب اهل تقلب که نبودم. میموند اولی..
    چیزی که دلم رو اون سالهای مدرسه سوزوند و یا شاید همیشه تو ذهنم موند یه اتفاق وحشتناک بزرگتری بود که هم برام تجربه شد و هم یادم موند تا خودم هیچوقت با دیگران انجامش ندم! اون سالها معدل یا باید بیست میشد یا هیچ! حالا یادم نیست دقیقا چه درسی ولی وقتی برگه های امتحان ثلث رو بهمون دادن تا یه نگاهی بندازیم. من دیدم معلم یه نیم نمره غلطم رو ندیده. چون امتحان ثلث بود خیلی با خودم کلنجار رفتم که برم بگم یا نع! آخرش فکر کردم باید برم بگم و اینطوری نمره بیستم بهم نمیچسبه. همون فانتزی راستگویی تو ذهنم بود که میرم میگم اجازه! ما اینو غلط نوشتیم و شما ندیدید. معلم هم میگه خب چون راستش رو گفتی به خاطر راستگویی نمره اش رو بهت میدم! حواسم بود که بی سرو صدا برم بگم تا بچه ها نفهمن و کسی پس فردا مامانش رو نیاره مدرسه و شاکی نشه. رفتم برگم و نشون دادم و یواش گفتم ما اینو اشتباه نوشتیم شما ندیدید! چشمت روز بد نبینه نمیدونم معلم چه برداشتی کرد که گفت عه؟! خب پس ... نمره اش رو کم کرد و با فاصله چند دهم درصدی معدلم اومد پایین! یخ کردم. واقعا اثر تربیتی بدی داشت هم برای من و هم برای بچه هایی که فهمیدن.. اومدم خونه انگار له شده بودم. به مامانم گفتم دیگه حق نداری بگی راستش رو بگو! راستش رو گفتم و اینطور شد.. زندگی بهم نشون داد حتی اگر راستگو هم باشی باز بی رحمه! اما من هنوز هم راستش رو میگم. البته ایندفعه اگر کسی بپرسه.. و اگر کسی راستش رو بهم بگه به خصوص اگر بچه باشه نمیذارم از راستگوییش پشیمون بشه.. خوبیش این بود که من هیچوقت در قید و بند نمره نبودم.. فهمیدن و یادگرفتن خودم برام مهم بود و نمره حتی در دانشگاه برام ارزشی نداشت! الان فهمیدم این هم اشتباهه و نمره خیلی هم مهمه!
    راستی اینو یادم رفته بود بگم:وقتی به معلما گفتم که این 10 نفر همشون باهم تقلب میکنن,اوضاع بدتر شد.اخه معلما بجای اینکه زیرپوستی تنبیهشون کنن,به روی اونا اوردن و به ماماناشون گفتنو خلاصه یجوری شد که این 10 نفر یکاری کردن که دوستای من ازم فاصله بگیرن و خیلییی باهام بد رفتار کردن.یادمه تاا خر سال روزی نبود که بیام خونه و گریه نکنم.
    البته من فکر میکنم اینا خواست خدا بود چون من تا قبل اون قضایا خیلیی به دوستام تکیه کرده بودم.همش فکر میکردم ادمی که دوست نداره خیلی بدبخته ولی بعد اون سال کلا ذهنیتم عوض شد و متوجه شدم دوستایی که بخاطر منافعشون منو ترد میکنن به درد جرز لای دیوار هم نمیخورن!!!
    جالب تر از همه اینکه سال بعد,هرچقدر اینا ناااز منو کشیدن که من باهاشون باشم اصلاااااا قبول نکردم.
    اون سالا همش تو دلم میگفتم هیچوقت اون 10 نفر و دوستامو که باهام انقدر بدرفتاری کردنو نمیبخشم.اما الان میگم دسسستشون دردنکنه.اینا باعث شدن  که من به هییچ احدی جز خودم و خدا تکیه نکنم.
    پاسخ:
    خب طبیعیه که اونا اینطوری تلافی بکنن. وقتی کسی روحیه اش اینطوریه که از قانونگریزی لذت میبره و کارش رو با تقلب و قانون شکنی جلو میبره (حالا هر قانونی چه سخت، چه غلط) یعنی از پاگذاشتن روی قوانین دیگه ولو اخلاقی و عرفی هم حس بدی نخواهد داشت! طرف از معلم نمیترسیده و تقلب میکرده، طبیعیه که رو رفاقت هم پا بذاره و تلافی کنه! 
    درسته که یه نتیجه ی خوب از اون اتفاق گرفتی ولی قبول کن شرایطتت رو خودت پیچیده کردی! میتونستی سکوت کنی و به معلم هیچی نگی و با رفتار و نمره ی از سر عزت، اونها رو پیش وجدان خودشون به چالش بکشی! حقارتِ تقلب کردن با طرف هست و باور کن از مثلا زرنگی خودش لذت نمیبره! ضمن اینکه با دروغ و دو دوزه بازی، هیچ کس، هیچ وقت، هیچ کجا به سود یا موقعیت پایداری نرسیده که اینا بخوان دومیش باشن! من اینو میدونستم و خیالم راحت بود! 
    سلام.منم اول دبستان، زنگ تفریح، رفتم دفتر دیکتمو از کمد معلم برداشتم ، غلط دیکتمو درست کردم، بیست گرفتم.بقیه بچه ها هم از من یاد گرفتن اومدن درست کردن،،، 
    پاسخ:
    سلام قهرمان!! بابا دیگه آدم به فضانوردا هم نمیتونه اعتماد کنه! چه کار بدی کردی.. حتی از تصورش هم وحشت میکنم. من از معلم کلاس اولم خیلی حساب میبردم.. به نظرم اینقدر سختگیری اصلا لازم نبود. ضمن اینکه در محیط صمیمانه تری هم میشد امتحان گرفت و درس داد. بعضی از بچه های ما از شدت استرس امتحان و دیکته نوشتن دچار حمله عصبی میشدن.. واقعا اینقدر سختگیری برای بچه های سر به راه و سر به زیر دهه شصتی لازم نبود! نتیجه اون افراط شده ، تفریط و این وضعیت تنبل پروری و بی در و پیکر آموزشی برای گودزیلاهای دهه 80 ای! حضرت امیر میگه: نادان را یا در حال افراط میبینی یا تفریط! واقعا معلوم نیست در آموزش و پرورش چه خبره.. 37 سال از عمر انقلاب گذشته اینا هنوز نتونستن روی پای خودشون بایستن و به ثبات برسن، ازش سند 2030 میاد بیرون که تا رهبر اعتراض نکنه هیچکس کاری نمیکنه و اصلا خبر نداره.. دیگه نفوذ یعنی چی؟! نفوذ به مراکز هسته ای خسارت بار تره یا آموزش و پرورش؟! یقین بدون اونجا بیشتر آدم دارن چون اثرش رو داریم رو بچه ها و نوجوون هامون میبینیم.. 
    راستی اینطوری دوستاتون  مفت مفت نمره گرفتن...در حالی که باید یاد میگرفتن هیچی تو دنیا راحت به دست نمیاد.. چرا هر چی مسوولیت پذیر تر باشیم اطرافیان بیخیال تر میشن آخه ؟!؟
    پاسخ:
    خب من فکر میکنم یه انرژی از خودم ساطع میکنم که آدمای تنبل و بی مسئولیت رو که خدا میدونه چقدر ازشون نفرت دارم به سوی خودم جذب میکنم. تو اینترنی ، چند نفر بودن که میگشتن و ما رو پیدا میکردن و کشیکاشون رو با ما برمیداشتن، تمام کاراشون رو ما باید میکردیم! میگم "باید" چون بیمارستان جو اش مثل سربازخونه است و برای خطای یه نفر همه توبیخ میشن! خدا میدونه ما چطور این آدم ها رو تحمل میکردیم.. فقط یادمه یه شب تو اورژانس جراحی اینقدر از صبح دویده بودم تا ساعت 11 شب، که نه ناهار و نه شام و نه نماز ظهر و عصر و نه نماز مغرب و عشا نخونده بودم و قضا شده بود.. از شدت خستگی و گرسنگی نع، ولی از فشار عصبی نمازی که جلوی چشمم قضا شده بود چشمام از اشک پرو خالی میشد! نمیومد کشیکش رو تحویل بگیره که من برم سراغ مریضای بخش! مرتب داشتم پیج میشدم بین اورژانس و بخش و از همکشیکی محترم و قلچماق ما خبری نبود! 
    آخرش پزشک اورژانس رفت سراغش، تمام بیمارستان رو دنبالش گشت، پیداش نکرد! رفته بود زیرِ تخت قایم شده بود بیشتر بخوابه! از زیر تخت کشیده بودنش برون.. چقدر حقارت؟! من دیگه باید چی میگفتم؟ ضمن اینکه خود اساتید و روزگار از خدمتش درومدن.. یکی بدتر از خودشون پیدا میشه که حقشون رو میذاره کف دستشون! اینجور وقتا من بیشتر نگران مریض هایی بودم که قرار بود بره زیر دست اینا.. یه آدم تنبل و بی عار از طاعون خطرناک تره! 
    الان میگم ای کاش نمیگفتم که انقد دردسر نمیکشیدم.ولی مهم تر از همه این بود که دوستامو شناختم.این بزرگترین لطفی بود که از این قضایا نصیبم شد.بعد از اینکه ازشون جدا شدم ممتاز ترین شاگرد شدم.
    حرفاتون کاملادرسته اقای دکتر.میگماا من خیلی خوشم میاد شما اینجور باحوصله به کامنتها پاسخ میدید.:)
    پاسخ:
    درسته. واللا وقت و حوصله باشه مبسوط جواب میدم.:)
    واقعا خدا قوت،،،چه رشته سختیه پزشکی،،،ولی با این همه سختی چرا پرطرفدارترین رشته است....فک نکنم توی کشورهای دیگه انقد به دانشجوهای پزشکی سختی داده بشه
    پاسخ:
    چی بگم واللا.. یه مازوخیسم ضمنی هم دارن معمولا پزشکا که از اذیت شدن و سختی کشیدن و آزار دیدن خوششون میاد وگرنه یکی پیدا میشد و این چرخه ی باطل رو متوقف میکرد.. البته وقتی مریضت خوب میشه یا تشخیص و کاردرمانیت درسته و بهبودی حال مریضت رو میبینی همه ی رنج ها و خستگیت از بین میره.. یه استاد داشتم حقیقتا هیچ احتیاج مالی ، علمی... نداره. یعنی همه اینا رو داره ولی باز دنبال مریض دیدن و کار کردنه!و روزی 4 ساعت میخوابه! یعنی 70 ساله داره اینطوری زندگی میکنه، راضی هم هست!  دیگه یه بار بهش گفتم استاد شما معتادی! معتاد به کار.. گفت آره واقعا لذت میبرم از پزشکی. حتی اگر بهم پول ندن، مردم بهم بد بگن، آسمون به زمین بیاد من اینکار رو دوست دارم.. 
    سلام. میتونم چن تا سوال پزشکی درمورد دیابت بپرسم؟؟ میدونم این سایت فرهنگیه و برای سوال پزشکی نیست..ولی سایتای پزشکی رو دیدم به نتیجه نرسیدم...حضوری هم از پزشکا نمیتونم سوال بپرسم. نمیدونم ، میترسم سوالم خیلی بی ربط باشه عصبانی بشن.
    پاسخ:
    سلام. بپرس. بلد باشم جواب میدم. ولی یادت باشه در پزشکی معاینه و مشاهده اعم از (لمس، دق، سمع) هم یه پایه ی تشخیص درسته.
    سلام ،خیلی ممنون، سوالم اینه که مادر من دیابت داره با قند ناشتای 220 و اگه قرصهاشو به موقع بخوره و پرهیز کنه قند ناشتا میشه 170...روزی سه تا متفورمین و دو تا گلی کلازیدو و دوتا آکاربوز باید بخوره،،،،میخوام بدونم این همه قرص واسه معده آدم ضرر نداره؟؟؟ اگه انسولین بزنه بهتر نیست؟؟؟ از انسولین میترسه...یه مشکلی هم که چند ساله داره و دکترم رفته و حل نشده اینه که خیلی زود خسته میشه ،،یعنی با دو قدم راه رفتن..
    پاسخ:
    سلام. 1.اول اینکه تا 4 تا دونه میشه متفورمین و 4 تا دونه گلی بن کلامید خورد. و اگر به این هم جواب نده بعد میره روی انسولین. یا درمواردیکه خوردن این قرص ها عارضه جدی یا منع مصرف دارند که در کتاب مشخصه. (مثلا اختلال کلیوی با تعریف مشخص). داروهای دیابت خیلی زیاد و متنوع هستند و متخصصین غدد هم کارشون خیلی درسته و برای هر گروه از بیماران یه دارو یا ترکیبی از چند دارو استفاده میشه که اصلا روی دل بخواه و .. نیست و شرایط تجویزش به صورت دقیق توی کتاب اومده. شما معده انسان رو دست کم نگیر. از پسش برمیاد. و متفورمین برای چاق ها هم خوبه چون لاغرشون هم میکنه! پس در یک خانم چاق دیابتی ترجیحمون اینه که متفورمین بدیم که به کاهش وزنش هم کمک کنیم. 
    2.دوم اینکه فکر نکن انسولین زدن خیلی راحت و خوبه. اونم داستان خاص خودش رو داره. اولن ویال باید تو یخچال باشه. دومن مسافرت رفتن براشون کلی داستان داره، بذار تو یخچال. گرما ببینه خراب میشه.. سوزنش استریل باشه.. استریل تزریق کنی.. عفونت نکنه.. جای تزریق رو چرخشی عوض کنی.. کافیه فقط یه میلیمتر اون خطهای روی سرنگ رو اشتباه ببینه یا اشتباه بکشه و تزریق کنه، میره تو شوک هایپوگلایسمی و این عارضه خیلی خطرناکه. اونقدر که هرکسی رو که با کاهش سطح هوشیاری میارن اورژانس اول یه ویال گلوکوز بهش میزنیم! 
    البته اونم با دقت و تجربه و هوشیاری ان شالله پیش نمیاد. منظورم اینه که باید ترتیبِ درمان رو که در کناب به دلایل فراوان و با تحقیقات زیاد بهش رسیدن نصب العین قرار داد و اجتهاد شخصی نکرد! 
    3. با این دارو ها و پرهیز غذایی اگر واقعی باشه( مریض من قرصاش رو با نوشابه میخورد!!) مقادیر هدف برای دیابت اینه:
    قند ناشتا: 70 تا 130 باید باشه. (مامانت هنوز قندش بالاست) 
    HbA1C کمتر از 7 درصد
    قند بعد از غذا کمتر از 180
    4. دلیلِ بی حالی و خستگی فقط دیابت نیست. کم کاری تیروئید و مشکلات قلبی و عروقی، افسردگی، دردهای عضلانی و اسکلتی و .. هم میتونن همچین تظاهری داشته باشن. اگر مامانت بالای 40 سال داره یه معاینه قلبی و اکوکاردیو گرافی بشه. یه هورمون تیروئید براش چک کن. و بهش امید بده. استرس خودش میتونه قند رو ببره بالا! یه پیرزن خوش سرو زبون داشتیم که بهش میگفتن میتونی مثلا این مسافت رو پیاده بری؟ میگفت تو بگو با کی؟! بستگی داره!! اگر دستم تو دست اونیکه دوستش دارم باشه از کوه هم میتونم بالا برم!:) خلاصه که امید و انگیزه و روحیه عامل پیروزیه.
    5. با پزشک یا متخصص غددش هماهنگ باشید و بهش اعتماد کنید. الان اکثر شهرا کلینیک ویژه دیابت دارن. پرونده تشکیل بدین و باهاشون در تماس باشین. متخصصای غدد خیلی باسوادن. مشکلی پیش نمیاد. 
    خیلی خیلی ممنونم،،چقدر خوب توضیح دادین...
    پاسخ:
    خواهش میکنم. :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">