بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۱
  • ۰

فیلم بچه های رزمنده در ارتفاعات کردستان کمتر از یک دقیقه است اما در ثانیه ی 33 ومش من رو پرت کرد به کودکیم، به زمستان کردستان ، زوم دوربین روی اون ساعد نحیف و کبود شده از سرما که اسلحه ای رو برای من و تو بدست گرفت و ایستاد اونقدر ذوب کننده و سهمگینه که کلمه نمیشه.. اشک میشه فقط..
حالا تو، بله خود تو ، هرجا که هستی، در هر لباس و پست و موقعیتی ، لطفا به خاطر اون صورت های از سرما کبود شده، بسیجی های نحیف و بی ادعا ی ایستاده در برف، به خاطر اون لبهای ترک خورده از سرما و انگشتهای سرما زده، انسان باش.. مرد باش.. مردم رو از جمهوری گل محمدی دلزده نکن..

  • ۹۶/۱۱/۰۷
  • دکتر یونس

نظرات (۵)

متأسفانه یک سری وزیر و مدیر و رئیس جمهور هستند که نه فقط دأب خدمت به مردم را ندارند، بلکه همّ و غمّشان اینه که سرکیسه کنند ملت را. عزمشون رو هم جزم کردند برای زدن ریشۀ جمهوری اسلامی...
پاسخ:
قلب آدم به هم فشرده میشه از بعضی چیزا.. اینکه یه عده از جون خودشون مایه بذارن برای عزت و شرف و بقای این کشور بلند شن به التماس برن دفتر این آقایون بگن همکاری کنید فلان کار رو به ثمر برسونیم و منت فلان کشور اجنبی رو نکشیم که اینقدر خرج بذاره رو دوش این مملکت و بیت المال! 
بعد آقایون مدیرا و دولتمردا بگن خوب فایده اش برای کشور چیه؟ 
بگن عزت ، اقتدار، سربلندی، ثبات، اسلام ...  
مثل خنگا به این بنده های خدا نگاه کنن و باز بپرسن: پول ؟! پول چی؟  
اینا بگن فلان مقدار صرفه جویی برای بیت المال هم داره! 
طرف دو تا انگشتش رو بماله به هم بگه: نه، پول چقدر برا ما داره؟!!! 
تازه دو زاری اینا میفته که پول رو برا خودشون میخوان تا امضا بزنن زیر برگه مجاهدت اینا!! طرف داشت سکته میکرد از شدت غم و عصبانیت!خوبه اهل دلا تا 1400 سکته نکنن فقط.. این داستان در سطح هیئت دولت و وزرا و معاونین اوله.. حالا خدا به داد ریز تر از این ها برسه که دله دزدی میکنن. قشنگ انقلاب دستِ نامحرما افتاده و نمیدونم کجای راه رو اشتباه رفتیم که به این بلای ناشی از انتخاب جمعی گرفتار شدیم. باید برگردیم و اصلاح کنیم و آسیب شناسی کنیم و با توده ی مردم بنشینیم و بشنویم و همراه شیم تا خروجی رای مردم همچین کثافاتی نباشه..   
سلام دکتر یونس. توی روایت فتح دیدم ماشین رزمنده ها از جاده های پر برف به سختی رد میشد، همینطور به تصویر خیره مونده بودم،.
پاسخ:
سلام فضانورد. تامین جاده میدونی یعنی چی؟! یعنی رزمنده ها و بسیجی ها توی جاده به فاصله چند متر از هم می ایستادن (تا جایی که همو ببینن) تا امنیت جاده در روشنایی روز حفظ بشه و همون ماشینا و مردم بتونن تردد کنن. اگر یک لحظه غفلت میکردن کوموله و همین فرقه رجوی سرشون رو میبریدن و میذاشتن رو سینه شون. صبح اول صبح بسیجی ها رو میبردن تو جاده و پیاده میکردن تا قبل غروب که برگردن و سوارشون کنن. در طول شب هم هیچ کس تردد نمیکرد و عملا جاده بسته بود. هوا چقدر سرد بود؟ بسیجی ها چطور میلرزیدن از سرما؟ چطور اسلحه بدوش میلرزیدن و می ایستادن.. من با بابام میرفتم برای سر زدن بهشون. ذوق میکردن از دیدن بچه کوچیک فرماندشون... کاش بیشتر یادم میموند از گذشته.. 
  • نون.میم.واو

  • توی شش هفت سال اخیر خاطره‌ای از سرما و برف ندارم که توش به همین چیزایی که نوشتین فکر نکرده باشم..
    به مَردایی که اون روزا وایسادن و جا خالی ندادن
    اون موقعی که دبیرستانی بودم اینقدر خاطرات جنگ کردستان و کرمانشاه روم تاثیر گذاشته بود که توی هوای سرد خوب لباس نمی‌پوشیدم که به سرما عادت کنم و سرما زمینم نزنه
    واقعاً که چقدر اعتقاد آدمو قوی می‌کنه
    به قول نادر ابراهیمی
    «به ایمان قسم، به عشق، به آزادی، به حقیقت، به شرف، و به خدایی خدا قسم که در قلب آن کس که خانه‌اش را می‌خواهد، زادگاهش را دوست دارد، و حبّ وطن فراوان دارد، همیشه نوری هست، همیشه چراغی، همیشه شعله‌ای، آفتابی، روشنایی بی‌پایانی...»
    و چقدر این شعر نادر ابراهیمی به اوضاع اون روزهای کردستان میاد که «ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها چه خطرها کرده‌ایم»...

    این وضع رزمنده‌های جنگ سوریه هم در زمستون‌ چندسال گذشته بود

    پاسخ:
    مازائر دلشکسته ی این خاکیم...ما خواسته ایم که بی هیچ منتی پل باشیم میان کویر و باغ - به این امید که عابران خوب، از دشت سوخته، به سبز باغ درآیند. و دستهای ما همیشه به پایه های در باغ بسته است_ مختصر فاصله ای ناپیمودنی...
     این پاراگراف آخرِ کتاب ابن مشغله نادر ابراهیمی عزیز هست که خیلی دوست دارم. 
    سلام محدثه جان. بله که یادم هست. ان شاالله اومدی این ورا امانتی رو میگیرم ازت. سلیقه کتابخونیمون مثل همه. منم از خاطره های تیکه تیکه و کوتاه و فانتزی خوشم نمیاد. بیست بارم به این بچه های روایت فتح گفتم اینکه دو خط میذارید پایین صفحه و صفحه خالیه جدای اینکه جالب نیست ، اسراف هم هست. ولی اونها هم معذوریت هایی دارن و مخاطب شناسی این ملت کتاب نخون و ساندویج خور بهشون گاید میده که سبک کوتاه نویسی برای مخاطب بی حوصله طرفدار داره.. 
    من کتاب رو با توضیحات زیر و بم و پاورقی دوست دارم. اینکه احساس کنم نویسنده در پروسه نگارش زحمت تحقیق به خودش داده و برای شعور من و کار خودش ارزش قائل شده. مثل کتاب خاطرات عزت شاهی/ که پژوهشش توسط آقای کاظمی 5 سال طول کشید. واقعا کتاب آرمانی من اونه.. در اون سطح کتابی نیست که بهت بگم. ول جدیدا سوره مهر داره رو کتابای خاطراتش در باره ادبیات پایداری همینطور وقت میذاره و کار میکنه. کتابای شهید حسن باقری همینطوری کوچولو ( از سری روزگاران/ یادگاران) ررو من خوندم. اگر کارت تحقیقه، اون مستند "آخرین روزهای زمستان" جامع و خوبه. ضمن اینکه یه بنیاد فرهنگی یا موسسه تحقیقی به نام شهید باقری هست که قطعا درباره خود شهید حسن باید کتاب داشته باشه ولی خب من هنوز نخوندم.. کلن بعد اون مستند چون شناخت نسبی پیدا کردم سراغ مطالعه کتابی دربارشون نرفتم.. وقتم کمه و کتابای نخونده و در نوبت انتظار بسیار!
    گفتی وقتم کمه و...
    من معمولا کتاب که سفارش میدم چند تا چند تا سفارش میدم که صرفه جویی در هزینه پست بشه(یعنی کتابهای مورد علاقه ام رو لیست می کنم و یدفعه با هم سفارش میدم)
    وقتی کتابا میرسه دستم راستش اینقدر ذوق می کنم که نمی دونم از کدوم یکی شروع به خوندن کنم و گاهی چند صفحه از این، چند صفحه از اون می خونم و اونوقت هر کتابی کشش ش بیشتر بود همونو انتخاب می کنم برای خوندن( چرا اینجا هیچ آیکونی نداره که احساساتم رو هم بیان کنم)
    پاسخ:
    هوم. آخه تو کانال که نمیشه کامنت گذاشت. اینستا هم بیخودی شلوغ پلوغه. خوشم نمیاد. اینجا یه گوشه دنجه، راحتیم دیگه. شلوغم نمیشه. من با بلاگ راحت ترم. اگر میشد عکس و فیلمم راحت گذاشت اصلا سراغ تلگرامم نمیرفتم. محیطش باب میلم نیست. توییتر و فیس بوکم که فیلتره ولی اگرم نبود هرکی به هرکی بودنش رو دوست نمیداشتم! میدونی چی خیلی خوب بود؟ شما یادتون نمیاد ولی یه دورانی صفحات 360 بود که زدن پوکوندن! اون خوب بود.. با سلیقه من جور بود. بعدم که منحل شد به کلی. وبلاگ ها جون گرفتن. 
    منم از کتابی خوشم بیاد اینقدر ازش میخرم که گندش دربیاد. مثلا فکر کنم بالای سیصد جلد از اینک شوکران و نیمه پنهان ماه و سه گانه فاضل نظری خریدم.. ازم بپرسن برای مراسم ها چی به مدعوین هدیه بدیم که جمع و جور باشه و خوب باشه و مثل کلاسور و کیف تکراری نباشه باز نظرم همین کتاباست. اینقدر رفتم خریدم خودم خجالت میکشم.. حتی به نظرم با اون جلدای رنگی و فرم قشنگش برای کارت عروسی هم قشنگه! 
    تجربه بهم ثابت کرده کتاب خودت رو نباید امانت بدی. از من جون بخوان میدم ولی کتابِ کتابخونه شخصیم رو نع! یه بار دادم یکی از استادام کتابی رو که خیلی دوست داشتم بخونه، با مداد جاهای قشنگش رو علامت زده بود!!! حیف که جوجه ای بیش نبودم و زورم به استاد نمیرسد وگرنه خین و خینریزی میشد! تازه به زور کتابم رو پس گرفتم! من موقع خوندن کتابم رو دو دستی میگیرم که خیلی باز نشه صحافیش خراب بشه و صفحه اش شل بشه بیفته، بعد طرف برداشته علامت زده!!!
    "صدقه و نذرِ کتاب" که آقا میگه خیلی خوبه. پولی که هر بار صبح میخوای بری بیرون صدقه میدی رو جمع کن و باهاش کتاب بخر و صدقه کتاب بده. اثرش بیشتره. مرجع من که اجازه داده :) اینجوری یه تیره و هزار نشون!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">