خب رسیدیم به روزی که من عاشقشم. روزِ خدا.. یوم الله.. روزِ ورود مردِ خدا بعد از تبعید 15 ساله به وطنش.. روزِ تحقق وعده ی نصرت خدا.. شما هم مثل من موقع سرود خوندن اون گروه سرود رویایی در بهشت زهرا گریه میکنید یا فقط من مریضم؟ حاج احمد، مردای روی سِن، حتی جوونهای بازو به بازو گره کرده ی جلوی جایگاه هم گریه میکنند.. ولی مردِ خدا آرام، آرام، آرام .. خدایا اینهمه آرامش و صلابت رو چطور با خودش حمل میکرده؟ کمی فقط کمی به من بده تا حرفهای حقم رو با گریه تموم نکنم برام کافیه..
چقدر اون روز زیبا و خاطره انگیزه، مثل اینه که خدا بعد از فتح مکه، یه فرصت دوباره به پیروان رسول خدا داده باشه.. بگه همه ی وعده های نصرتی که در این 1400 سال به مسلمینِ ضعیف دادم ، به پای شما میریزم، عملیش میکنم به پاس حرکت و ازجا برخواستنتون.. بسم الله. ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم.. این گوی و این میدان..
یعنی یه تیم تحقیق فقط باید از منظر زیبایی شناسی و جامعه شناسی فیلم اون روز استقبال رو آنالیز و تحلیل کنن.. من امروز با دقت فیلم سخنرانی اون روز رو در بهشت زهرا میدیدم... آدمها.. چشم های منتظر.. روحانی های بی عمامه.. شالِ بسته بر قبا.. حتی دست لای موهای فر کردن و گرفتن عرق صورت اولین محافظ کشتی گیرِ امام در اون روز، محمد رضا طالقانی.. ، مقاله خواندن و خیرمقدم گوییِ پسرِ شهید امانی، قرآن خواندن محمد اصفهانی،نگاه های خیره ی شهید مفتح، ذوق کردنها و سوت و کف زدن و تکبیر متصلش و صدای رسا و مصمم امام... من در ثانیه ثانیه اش زندگی و گریه کردم..
خب میدونید که من وقتی کنجکاو و عاشق یه برهه ی تاریخی باشم تا فیها خالدون اون مطلب رو نریزم بیرون دلم آروم نمیشه.. یه کتاب خوب بهتون معرفی میکنم از نزدیکترین شاهد عینی اون روز که راننده اون ماشین رویایی بوده.. همراه در خصوصی ترین لحظات.. حتی اونجایی که کشتی گیر جوان امامِ بیهوش شده در ازدحام رو بغل میکنه.. حتی تر وقتی به اذن خدا سر از بیمارستان در میارن و نقشه ترور امام نقش برآب میشه و با ماشین پزشک بیمارستان امام رو به خونه برادر زاده اش میبرند! (فقط حیرت کادر بیمارستان از دیدن امام خمینی و ایفای نقش تاریخی یک پزشک!).. کتاب "برای تاریخ میگویم" / خاطرات محسن رفیقدوست/ چاپ انتشارات سوره مهر رو خیلی دوست دارم. دو جلده. شما کارتون با همین جلد اول راه میفته. لحن شیرین و لوتی و رَوونِ حاج محسن رو خیلی دوست دارم. اونقدر روایتهای جذاب از ده سال اول انقلاب خواهید خوند و مست و حیرت زده خواهید شد که حد نداره.. درباره کتاب باید مفصل بعدها بنویسم. ولی نقدا برای دونستن و فهم همین 12 بهمن این کتاب رو از من داشته باشید.. کتاب خاطرات اون پسر بچه شیطون ده ساله ای که در جلسات هیئت موتلفه برای شهیدان نواب و امانی و .. چای میبرد و شهربانی در ده سالگی دستگیرش کرد و اونقدر اونجا شلوغ کرد که آزادش کردن تا راننده ی ماشین بلیزر آبی حامل امام از فرودگاه تا بهشت زهرا که شب قبلش داده بود با میله در ماشین رو جوش داده بودند که باز نشه و امام نره بین جمعیت!، جوون خوش حساب، زیرک و کار رابندازی که زمان جنگ وزیرِ سپاه شد..
پ ن: مامان میگه روزی که امام اومد پنجشنبه بود. امسال هم 12 بهمن پنجشنبه است! میگم از کجا یادته؟ کوچیک بودی که؟! میگه چطور یادم بره، مردم یک هفته بود روزه میگرفتن که امام سالم به ایران برگرده. قرار بود پنجشنبه قبلش بیاد بختیار ذلیل مرده فرودگاه رو بست نذاشت! تو شهرای مختلف اون روز قربونی دادن و خدا میدونه چقدر گوسفند زمین زدن برای سلامتی و ورود امام.. بزرگترا پای رادیو، کوچیکترا رو پشت بوم بلکم هواپیمای امام رو ببینن که از تو آسمون رد میشه.. با این دقت و حافظه به نظرتون با من چه میکنه؟! باز میگه پیرم کردید، حافظه ام رو ازم گرفتید!!! خانم خجالت بکش... :)
عیدتون مبارک..
چقدر اون روز زیبا و خاطره انگیزه، مثل اینه که خدا بعد از فتح مکه، یه فرصت دوباره به پیروان رسول خدا داده باشه.. بگه همه ی وعده های نصرتی که در این 1400 سال به مسلمینِ ضعیف دادم ، به پای شما میریزم، عملیش میکنم به پاس حرکت و ازجا برخواستنتون.. بسم الله. ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم.. این گوی و این میدان..
یعنی یه تیم تحقیق فقط باید از منظر زیبایی شناسی و جامعه شناسی فیلم اون روز استقبال رو آنالیز و تحلیل کنن.. من امروز با دقت فیلم سخنرانی اون روز رو در بهشت زهرا میدیدم... آدمها.. چشم های منتظر.. روحانی های بی عمامه.. شالِ بسته بر قبا.. حتی دست لای موهای فر کردن و گرفتن عرق صورت اولین محافظ کشتی گیرِ امام در اون روز، محمد رضا طالقانی.. ، مقاله خواندن و خیرمقدم گوییِ پسرِ شهید امانی، قرآن خواندن محمد اصفهانی،نگاه های خیره ی شهید مفتح، ذوق کردنها و سوت و کف زدن و تکبیر متصلش و صدای رسا و مصمم امام... من در ثانیه ثانیه اش زندگی و گریه کردم..
خب میدونید که من وقتی کنجکاو و عاشق یه برهه ی تاریخی باشم تا فیها خالدون اون مطلب رو نریزم بیرون دلم آروم نمیشه.. یه کتاب خوب بهتون معرفی میکنم از نزدیکترین شاهد عینی اون روز که راننده اون ماشین رویایی بوده.. همراه در خصوصی ترین لحظات.. حتی اونجایی که کشتی گیر جوان امامِ بیهوش شده در ازدحام رو بغل میکنه.. حتی تر وقتی به اذن خدا سر از بیمارستان در میارن و نقشه ترور امام نقش برآب میشه و با ماشین پزشک بیمارستان امام رو به خونه برادر زاده اش میبرند! (فقط حیرت کادر بیمارستان از دیدن امام خمینی و ایفای نقش تاریخی یک پزشک!).. کتاب "برای تاریخ میگویم" / خاطرات محسن رفیقدوست/ چاپ انتشارات سوره مهر رو خیلی دوست دارم. دو جلده. شما کارتون با همین جلد اول راه میفته. لحن شیرین و لوتی و رَوونِ حاج محسن رو خیلی دوست دارم. اونقدر روایتهای جذاب از ده سال اول انقلاب خواهید خوند و مست و حیرت زده خواهید شد که حد نداره.. درباره کتاب باید مفصل بعدها بنویسم. ولی نقدا برای دونستن و فهم همین 12 بهمن این کتاب رو از من داشته باشید.. کتاب خاطرات اون پسر بچه شیطون ده ساله ای که در جلسات هیئت موتلفه برای شهیدان نواب و امانی و .. چای میبرد و شهربانی در ده سالگی دستگیرش کرد و اونقدر اونجا شلوغ کرد که آزادش کردن تا راننده ی ماشین بلیزر آبی حامل امام از فرودگاه تا بهشت زهرا که شب قبلش داده بود با میله در ماشین رو جوش داده بودند که باز نشه و امام نره بین جمعیت!، جوون خوش حساب، زیرک و کار رابندازی که زمان جنگ وزیرِ سپاه شد..
پ ن: مامان میگه روزی که امام اومد پنجشنبه بود. امسال هم 12 بهمن پنجشنبه است! میگم از کجا یادته؟ کوچیک بودی که؟! میگه چطور یادم بره، مردم یک هفته بود روزه میگرفتن که امام سالم به ایران برگرده. قرار بود پنجشنبه قبلش بیاد بختیار ذلیل مرده فرودگاه رو بست نذاشت! تو شهرای مختلف اون روز قربونی دادن و خدا میدونه چقدر گوسفند زمین زدن برای سلامتی و ورود امام.. بزرگترا پای رادیو، کوچیکترا رو پشت بوم بلکم هواپیمای امام رو ببینن که از تو آسمون رد میشه.. با این دقت و حافظه به نظرتون با من چه میکنه؟! باز میگه پیرم کردید، حافظه ام رو ازم گرفتید!!! خانم خجالت بکش... :)
عیدتون مبارک..
- ۹۶/۱۱/۱۲