بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۱
  • ۰

لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است/ پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است

تَعریفِ مَن از عشْق هَمان بود که گُفتَم/ در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است

دَر مَعرکه اَز‌ سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد/ این ویژگیِ چَشمِ هُنَرمَندِ حُسین است

شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هَمه عُمْر/ شوری که خُدا دَر دلَم اَفکَنده حُسین است

آهَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً/ طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است

بی روضه ی او حال خوشی نیست... ، اَگَرهست/ از حال ‌گُذَشتیم که آیَنده حُسین است

اَز بَس که (عَلی) نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست/ این نام اَگَر رویِ سه فَرزَندِ حُسین است

دَر جَنگ سَراَفکَنده نَبودیم و نَگَردیم/ چون بَر سَرِمان یکسَره سَربندِ حُسین است

پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ دِلِ اوست/ لَبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است


پ ن: شعر از محسن کاویانی است. راستی جلسات سخنرانی استاد سیدمحمدمهدی میرباقری در هیئت ثارالله در مدرسه فیضیه شروع شد.. 
نمیدانم باز متن مکتوب و صوت جلسات را در سایت خود استاد قرار میدهند یا نع، اما در سایت خود هیئت ثارالله صوت جلسه اول هست. (اینجا).. جا نمونیم.. جا نمونیم.. 

آه من یه خاطره تباه از هیئت دارم. چند سال قبل فکری شدم یکی از شبای محرم یه چیزی برای هیئت ببرم. آخ الان باز یاد آبانا افتادم که نمیدونسته هر شب محرم مربوط به کدوم شخصیت کربلاست و روضه ی چه کسی رو میخونن.. (خدایا این بچه اینطوری تو ذهن من سیو شده، چکار کنم!)

خلاصه به مسئولش گفتم، گفت هزینه اش رو میدید چیزی بخریم یا خودتون میخرید و میارید؟! با خودم گفتم مگه فلجم. یه لبخند لایتی زدم گفتم خودم درست میکنم و میارم. فقط ظرف ندارم
گفت: امروز یه بانی کیک یزدی آورده، سینی هاش هست، میتونی سینی ها رو ببری فقط باید بشوریشون و هرچی میخوای بپزی توش بریزی بیاری. مشکلی نیست؟!
گفتم: نه جانم چه مشکلی باید باشه؟

من ذاتا فوق تخصص ظرف شستن دارم! میگی نع؟! من حتی تو آشپزخونه مرکزی فلان حرم تو عراق هم ظرف شستم! الان رزومه ام تکمیله و ظرف شستنم ثبت جهانی شده! به خصوص اونجاش که میگفتن دکتر خوب ظرف میشوره هان؟! تو دلم گزیه میکردم و ظرف میشستم..  تو رودربایستی موندم و تا به خودم اومدم دیدم جلوی ظرفشویی وایسادم و همه انگار پشت در اتاق عمل منتظر جواب نتیجه عمل باشن دارن نگام میکنن! ازونجایی که یه دکتر به شدت خاکی و به شدت عملیاتی هستم شستم ظرفا رو..

خلاصه سینی ها رو گفت بیارن! و من دهنم باز موند! سینی های مخصوص فر بزرگ شیرینی پزی بود ازینا که یک و نیم در یک متر طول و عرضش هست و آلمینیومیه و فقط خدا میدونه چقدر سنگینه و فقط خدا میدونه چند تا بود. 15 تا بیست تا. سی تا.. فقط یادمه زنگ زدم به عموم و گفتم میشه ماشین رو بیاری دم در ورودی.. و خدا به سر شاهده در کسری از ثانیه صندوق عقب و صندلی پشت سینی ها رو رو هم چیدن. و من از نگاه های حیرت انگیز عموم فرار میکردم. وقت عقب نشینی نبود.
خداحافظی کردم و اومدم خونه و چطوری سینی ها رو بردم بالا و چطور به کوه سینی های فلزی نگاه میکردم که قسم میخورم بارها و بارها توش شیرنی پخته بودن و شسته هم نشده بود. یک روز طول کشید تا با سیم ظرفشویی سینی ها رو شستم و در تمام اون مدت از نگاه های شماتت آمیز و باز چه بلایی قراره سر خودت بیاری در امان نبودم.. هی غر.. غر .. غر..
سینی ها رو که شستم. از کت و کول افتاده بودم و از یقه ام تا نوک پام آب میچکید!
حالا باید فکر میکردم که اصلا قراره چی بپزم؟! چیزی که توش حرفه ای بودم و این سینی ها رو هم پر میکرد! "حلوا"
لباس پوشیدم و رفتم به خریدن اقلام. هر نونوایی که میرفتم بیست سی کیلو آرد بهم نمیداد. آخرش مثل گداها وایسادم دم در یه سنگکی. گفتم نمیرم. اینقدر میشینم که آرد رو بهم بدی. برای هیئت میخوام. تا اسم هیئت اومد انگار یخش آب شد. گفت برا امام حسین میدما وگرنه .. البت ده دقیقه بست نشستنم هم بی تاثیر نبود. یعنی میخوام بگم ثبات قدم باس داشته باشید. (میدونید من تا حالا نونوایی نرفته ام و نون نخریدم؟! به نوعی این آرد خریدن از نونوایی برام هاراگیری محسوب میشد!)
بعد رفتم روغن و گلاب و فلان و فیلان هم گرفتم. موند برای تزئیناتش که باس به پسته ها و بادومهای عید شبیخون میزدم و البت باس میخیسید و خلال میشد. اسمارتیس هم میخواستم که سپردم مامان بگیره و خدا میدونه چطوری بالاخره یه سایز ریز تر از اونچیزی که میخواستم پیدا کردن و خریدن.
با کلی وسیله مثل وبن السبیلها واستاده بودم لب جاده و هیچ وسیله نقلیه اعم از عمومی و غیر عمومی نبود که بگیرم تا منو با اینهمه وسیله تا حداقل سر خیابونمون برسونه! اینجور وقتا من 5 تا صلوات برای یه شهیدی که میشناسم میفرستم و بعد ماشین میاد، نیومد یه چشم غره به شهیده میرم و میرم سراغ 5 تا صلوات برای یه شهید دیگه.. غالبا جواب میده ولی اون روز پرنده پر نمیزد تو خیابون ساعت 3 بعد از ظهر!
این از اون لحظه های خیلی خاص و طلائیه! ازون لحظه های خاص که سیم قلبت به خدا وصل میشه.. به خدا گفتم، ببین رد این پلاستیکا دستم رو داغون کرده، خسته شدم. اینا برای مجلس عشقت، حسین خودته. میشه یه ماشین بفرستی، پولش رو میدم به خدا، نمیتونم با این همه وسیله این سربالایی رو برم بالا.. به این سوی چراغ، قبله محمدی عین توی فیلمای هندی، برگشتم، نسیم نمیومد چون تیغ آفتاب بود، (میدونم منتظر نسیم بودید) اما از زیبایی صحنه هیچی کم نمیشه.. یه ماشین سفید از دم میدون پیچید بالا و عین فیلمای هندی جلوی پام ترمز کرد و من عین توی فیلمای اکشن پریدم بالا و راننده ای که پرده ی اشک توی چشمام نمیذاشت ببینم دقیقا کیه، مسیر پرسید و گفت تا سر خیابون میبرمتون. گفتم تا همونجا هم خوبه. پرسید با اینهمه وسیله اینجا چکار میکنید؟ گفتم برای نذری هیئت خرید کردم. گفت اگه برا امام حسینه تا دم در میبرمتون. موقع پیاده شدن پول رو قبول نکرد و گفت فقط حین پختن نذری برای منم دعا کنید. منم میخوام شریک باشم به اندازه ی همین رسوندن و بار بری.. گفتم حتما و وسایل رو خالی کردم جلوی در.. 
اومدم بالا انگار هزار تا جون پیدا کرده بودم. دیگه صدای جیغ کشیدنا و موج منفی ها و غرغرای این خانوما تو سر من نمیرفت.. اینکه با اینهمه آرد و روغن چکار میخوای بکنی.. اینکه نمیتونی.. اینکه نمیشه.. اینکه مامان بیا ببین باز یونس میخواد چکار بکنه.. اینکه توقع هیچ کمکی نداشته باش.. تو نمیتونی.. مگه بچه بازیه.. سی کیلو آرد رو میخوای چکار کنی؟..  
 یه گاز یه شعله که مال زمان تولدمنه و خودش و اینکه ردش نکردیم و هنوز هست عین معجزه است رو تو حیاط روشن کردم. یه قابلمه گنده هست که چند تا آدم توش جا میشن. این آردا رو یه بار قبل از تفت دادن و یه بار بعد از تفت دادن الک کردم. پارچ پارچ میریختم توی قابلمه و با کفگیر چوبی هم میزدم. تا کمر خم شده بودم تو قابلمه و هرم گرمای آرد و دیواره ها جزغالم کرده بود..
بعد که تفت دادن آردا تموم شد احساس کردم بازوهام داره از شونه هام جدا میشه و به جاش دو تا بال قشنگ جوونه میزنه. وسایل و محاسباتم رو بردم بالا و آماده شدم برای روز موعود.. تاسوعا.. صبح کله سحر بلند شدم. وضو گرفتم. نماز خوندم گفتم خدایا کمکم کن. فقط تو موندی برام. نذار بدقول بشم یا آبروم بره. نذار نذرم خراب بشه. حلوام بدمزه بشه. جز تو کسی رو ندارم که کمک کنه و منت نذاره یا غر نزنه.. بعد سوره یاسین رو با صوت خوندم و ضبط کردم. بعد از اول تا آخر درست کردن حلوا، عبدالباسط اون ترک سوره مریم که عاشقشم رو خوند و منم سوره یاسین رو..
خلاصه بماند چطوری شیره حلوا رو آماده کردم. چطوری کف سینی ها رو سفره یه بار مصرف انداختم. چطوری و چقدر حلوا رو هم زدم اونقدر که صدای کریپتیشن مفصل شونه ام رو میشنیدم.. همون شونه و دستی که بارها تو چرخیدن با بابا در رفته بود ..  وسطاش صدای جیغ و داد بود که این آخرش خودش رو ناقص میکنه.. فالان و فلان.. گوشم رو به صدای اهل دنیا بسته بودم و عبد الباسط بود که میخوند.. صدای هم زدن و قل زدن حلوا .. صدای بال زدن ملائک.. صدای نفس کشیدن خودم.. صدای عبدالباسط.. 
دیگه داشت غروب میشد و بوی حلوا همه جا رو برداشته بود.. موقع کشیدن حلوا توی سینی ها خانمهای غر غرو هم به کمک اومدن. دیدن نع! مثل اینکه راستی راستی حلوا پخته شده! .. وقت کم آوردیم. زمان برای تزئین هنرمندانه نبود و اصلا کی میتونست سینی های یک متری رو تزئین کنه. مشت مشت پودر نارگیل و خلال پسته و بادوم و اسمارتیس رو میریختیم روی سینی ها و روش سلفون میکشیدیم. تمام دستام سوخت. کف همه انگشتام. روی حلواها رو با دست صاف کردم چون وقت دیگه نداشتم و از هئیت هم زنگ میزدن که کجایی شما؟!
چطوری با دو تا ماشین سینی های حلوا رو بردیم هیئت، فقط یادمه نمیذاشتن رد بشیم که ماشین استاد اومد و گفت کمکمون بکنن برای آوردن حلواها.. خودش هم کمک کرد. فکر کن همه منتظر سخنران بودن و ما همه در حال بردن حلواها.. واقعا دلم میخواست از خجالت بمیرم..
حلواها به هیئت رسید و چه رسیدنی.. فکر کنم هشتاد یا صد کیلو حلوا شد. همه میگفتن چطوری درست شده؟ چرا اینقدر مزه و بوش خوبه؟ آیا شما آشپز حرفه ای هستید؟
آیا شماره میدید سفارش بدیم؟ آیا میتونیم رسپی این حلوا رو داشته باشیم؟ آیا آدرس مغازه قنادیتون رو به ما میدید؟!
حلواش مزه عشق میداد. مزه ی سوره یاسین و مریم.. بوش بوی قرآنی بود که از اول تا آخر کار توی فضا جاری و ساری بود..
من به این نذری ها اعتقاد دارم. به تبرکش.. به شفایی که درش وجود داره.. به اخلاص و عشقی که بهش رنگ و بو میده..
سال بعد باز مسئول هیئت منو دید و گفت امسالم برامون حلوا میارید؟ باز تو رودربایسی گفتم بله.. با نصفِ اون مواد و مصالح بساط گرفتم و ایندفعه تو سینی های یه بار مصرف کشیدم و قشنگ تزیین کردم. باز چیدم پشت ماشین و باز جلوی ماشین رو دم خیابون ورودی گرفتن و باز خوردم به پست استاد و باز استاد کیف و کتاب جوونی که همراهش بود رو گرفت و کتاب خودشم زد زیر بغلش و حلواها رو آوردیم تو.. یعنی از تواضع استاد خیلی حال کردم. ولی احتمالا استاد با خودش میگه باز این دیوونه ی حلوایی اومد!
دیگه رو ندارم امسال برم هیئت.. جدا میگم.. اگر بفهمن دکترم که رسما آبروم میره..
wanted هستم اونجا..

خب احتمالا رسپی حلوا میخوایید. حلوا انواع مختلف و زیادی داره و من تقریبا اکثرش رو درست کردم و همه اش هم خوشمزه است. حلوا رو با دوسه قاشق آرد تمرینی بپزید. من از زمان خوابگاه برای بچه ها حلوا درست میکردم و به نوعی جلوی یه دانشجوی خوابگاهی هرچی بذاری با کله میخوره! ولی همونجا اینقدر پیشرفت کردم که یه بار حلوای هیئت رو که آشپز دانشگاه گند زده بود آوردن ما رفع و رجو کردیم! حتی نمیخوام اون خاطره رو به یاد بیارم! من قبلش تا سقف سه تا 5 کیلو حلوا پخته بودم و اینکار رو خوب بلد بودم. ولی باز تو مقادیر بالا اذیت شدم. میخوام بگم منِ محتاط بیگدار به آب نمیزنم و بی محاسبه و شناسایی کاری رو نمیکنم شاید یه کم عجله ای شدنش و دو روزه درست کردنش بهم فشار وارد کرد. اما حلوا پختن یه ریزه کاریایی داره که به مرور زمان بهش واقف میشید. نترسید. تمرین کنید. اونقدر تمرین کنید که حرفه ای بشید.
چند تا رسپی دقیق میذارم براتون. کامنتای این پستا رو هم میتونید بخونید:
1.حلوای ساده. مواد و روش رو ببینید به تزئین گل و فلان و فالانش کاری نداشته باشید. (+)
2.حلوای شیر. یه نوع حلوا با شیرکاکائو داریم که رنگش خیلی تیره میشه و احتیاج به اونهمه تفت دادن آرد نداره اما یادتون باشه بوی خامی آرد رو فقط با تفت دادن میشه گرفت! (+)
3.حلوای سرلاک. از تزئینش ایده بگیرید. (+)
4. حلوای بیسکوئیت. (+) شما با هر آردی اعم از برنج، گندم، نخودچی، پودر بیسکوئیت میتونید طبق همون فرمول حلوا درست کنید. فقط میزان مواد یه کم تغییر میکنه. 
ببین از کجا به کجا رسیدیم!! الان باید بگم منو حین درست کردن نذری هاتون از دعاهای خیر فراموش نکنید؟!
  • ۹۷/۰۶/۲۱
  • دکتر یونس

نظرات (۲۳)

من بارها امتحان کردم و هیچ‌وقت حلوام خوب نشد :( البته نذری نپختم تا حالا، واسه خودمون بوده.
حالا رسپی میدین؟ :)

مگه مغازه‌ها آرد نمی‌فروشن که از نونوایی می‌خرین؟

بوش تا اینجام اومد، منم حلوا می‌خوام و هیئت. امسال هیئتی ندارم که برم..‌.
پاسخ:
ساعت 3 بعد از ظهر در کدوم مغازه میرفتم؟ بعد آرد سفید فله ای از نونوایی تازه تر و ارزون تر از بسته هاش تو مغازه است.  رسپی رو ته پست به خاطر شما اضافه کردم. بیایید هیئت ما.. خدا رو چه دیدید، شاید باز زد به سرم و حلوا پختم.. 
سلام
دکتر واقعا انصافانه اس؟
ولی دل سنگ آب شد با پستتون
ایشالا قسمت بشه حلواتونو بخوریم‎:D
پاسخ:
سلام و رحمه الله. چرا دل سنگ آب بشه؟ همینکه سوز به دل تو یکی گذاشتم خودش خوبه:) حالا منتظر حلوای منی، ها؟! اونوقت که خودم نیستم معلوم نیست براتون چی میپزن!

اولش ادم لبخند داره و میخونه،اخرش دیگه از نظر بقیه مثل دیوونه هاست که زل زده به گوشی و ریز ریز میخنده.
قبل از خوندن این پست دکتر یونس برام مساوی بود با اون خاطره کربلایی که موندید و روزه بودید و حواشی ها.الان این نذری هم رفت جزوش :))

+التماس دعا
پاسخ:
کلن من بیشتر حاشیه ام تا متن.. یعنی برا هر نقطه و مکان و زمانی یه پرونده از خاطرات اینطکی دارم.. غصه هام زیاد شد. منو اینطوری سیو نکن بابا.. 
اوووو، شف طیبه! یس :)
بسیار سپاسگزار :)
پاسخ:
برید درست کنید ببینم چه میکنید!
سلام 
دستتون درد نکنه شعر خیلی قشنگی بود با اجازتون کپی کردم
برای دستورهای حلواها هم ممنون
نذرتون هم قبول 
پاسخ:
سلام و رحمه الله. قصه ی این حلوا برای چند سال قبله. خواهش میشه.قابلی نداشت.
نه خب ظاهر قضایا شاید دلچسب نباشه براتون
اما شما دقیقا کسی هستید که شعاری حرف نمیزنید.....توی دل این خاطره ها کلی نکات ریز هست.دکتر یونسی که واقعا توکل میکنه،جا نمیزنه :)
پاسخ:
البته که در هر چالشی یه درسه ولی این رو درست گفتی من یا یه کاری رو قبول نمیکنم، یا بابت انجام اون کار جونمم میدم. یعنی یا مرگ یا پیروزی این متد منه!:) یه کم دوزِ جیغ جیغای خانما بلند بود چون یه 200 _300 تا ساندویج فلافل هم یهویی خواستم درست کنم ماه رمضونش برا افطار تولد امام حسن.. اون که داستانش مفصل تر از اینه.. اینا خاطره اون فلافل رو داشتن، ناله میکردن و غر میزدن.. ولی من کوتاه نیومدم. نه سر اون فلافلا و نه سرِ این حلوا.. یعنی ذاتا کارای بزرگ یهوییِ دقیقه نودی که به چالش میکشه آدم رو دوست دارم.. 
ماشاءالله سنگ تمام گذاشتید. 
قبول باشد از شما.
اجرتان با امام حسین علیه السلام.

اما گفته اند: شنیدن کی بود مانند دیدن؟
و بقول معروف: حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی...

پاسخ:
واسه امام حسین مگه میشه کم گذاشت؟! همه بهترین هنر و بهترین محصولشون رو رو میکنن.. دلم میخواست برای کشتی نجات، یار مهربان و امام عزیزم سنگ تموم بذارم. مثل موری که در مقابل شکوه و تاج و تخت سلیمان، هیچه.. دقیقا حس همون مورچه رو داشتم که با سختکوشی و تلاش میخواستم در محضر سلیمانم دیده بشم.. عکس اون حلوای سری دوم رو که گذاشتم. جمعه، زیارت جامعه کبیره ی حاج آقای شهیدی هم دو دیس حلوا میاوردم حرم. اونوقتا که خیلی بگیر و ببند و نیار و نبر مد نبود.. یادش به خیر.. خیلی مسافرای خسته ی نیمه شب پناه آورده به حرم، حلوا میخوردن و دعا میکردن.. 
عزیز دلم نذرت قبول ... 😍😍دیوونه حلوایی رو دوست داشتم 😍
چقدر خوبه قم به همه ی سخنرانای خوب دسترسی دارید من دوست داشتم تفسیر قران حاج آقا عابدینی رو میرفتم 😭البته صوتاشونو پیدا کردم
پاسخ:
سلام عزیز. بعضی وقتا از کم توفیقی خودم خجالت میکشم. الان که سخنرانای خوب و کار درست صوت و متن مکتوب صحبتاشون رو میذارن رو سایت و خیلی راحت میشه ازش استفاده کرد. اما نفس حضور در مجلس امام حسین یه چیز دیگه است.
کدوم جلسه تفسیر قرآن؟ اسم کوچیکشون چیه؟
سلام
عالی بود پستتون
ممنون
اسمارتیز روی حلوا هم جالب بود
معنی کلمه رسپی چیه؟
جیغ جیغ خانما؟ مگر چند تا خانم دارید؟:)
ضبا منزل آقای شجاعفرد هم میرید؟
ما رو هم دعا کنید
پاسخ:
سلام و رحمه الله. رسپی به معنای دستور پخت یا دستور العمل پخت غذا یا شیرینیه. من که خانم ندارم ولی قدرت خدا دور و برم پرِ خانمه! مادر، خواهر و خاله و عمه و ....  نه متاسفانه تا حالا اون مجلس سخنرانی استاد در منزل آقای شجاع فرد رو نرفتم. با اینکه دعوت هم شدم ولی چون یه نیمه ی درون گرا دارم، خجالت میکشم و سختمه روضه برم خونه ی کسی. تو جاهای بزرگ که آدم رو نمیشناسن و خیلی آدما چشم تو چشم نمیشن راحت ترم! حالا خدا کنه آشنایی این رو نخونه وگرنه میگه آره ارواح خیکت تو درونگرایی! ولی واقعا من تو دلم درونگرا و خجالتی ام. فقط خودم اینو میفهمم نمیذارم بقیه متوجه بشن!:)
  • طوبای فاطمه
  •  سلام!
    صفتی که در ازای این شعر-بالای متن- باید گفت حقیقتا پیدا نمی کنم! افرین به نویسنده این شعر!
    و ممنون از شما بابت ذکر این شعر!

    پاسخ:
    سلام و رحمه الله. یعنی من اولش اینقدر مستِ ابیات این شعر شدم گفتم اینو بنویسم شما هم بخونیدو لذت ببرید بعد که آدرس هیئت رو نوشتم و عکس استاد رو گذاشتم این خاطره یادم اومد.دیگه نمیدونم تهش چه طور رسید به رسپی حلوا! آها یکی از بچه ها توکامنتا پرسید منم اضافه کردم به متن. شعرای آقای کاویانی اکثرا زیبا و فوق العاده است. کشتی گیر و شاعر شهر ماست.
    سلام
    دکتر مزه کن، نمره بده :)
    حلوای ساده (لینک اولی با کمی تغییر)
    پاسخ:
    سلام و رحمه الله. قیافه اش که خوبه. روغنش هم به نظر نمیاد زیاد باشه. اگر زیادی شل نباشه باید بگم برا دست اول عالیه. تزئینش هم زیباست. خودت از مزه اش راضی بودی؟! راستی وسطش چرا تیره تره؟ 
    من قبلا حلواها رو روشن بر میداشتم. به مرور زمان متوجه شدم ذائقه ی دوستان و اطرافیانم یه هوا از این تیره تره. البته خیلی باید مراقب باشی که حین تفت دادن آرد رو تو یه مرز نسوختن برش داری. یه نکته بگم. بوی آرد که بلند شد، یه نعلبکی بردار و توش یه قاشق چای خوری آرد رو با روغنت مخلوط کن. اگر اون رنگی که میخوای شد، تفت دادن رو متوقف کن و روغن رو اضافه کن. اگر هنوز اون رنگی که میخواستی نشده بود به تفت دادن ادامه بده. کفگیرت هم در تمام مراحل چوبی باشه و شعله گاز کم. چون آرد زود میسوزه. بعد از اینکه شیره رو اضافه کردی یادت باشه باید انقدر هم بزنی که اون آب به خورد حلوا بره و تبخیر بشه و به نوعی حلوا خودش رو جمع کنه و از دیواره های ظرف و کفِش جدا بشه. یه زمان خاصی هست. اون لحظه یعنی حلوا شده و باید برش داری. قبلش باید هم بزنی و بعدش اگر زیادی روی گاز بمونه هم خراب میشه و روغنش رو پس میده یا ته میگیره و سفت و خشک میشه.
    خب دیگه آشپز یه هیئت هم جور شد. از این شبا استفاده کن و یه سینی حلوا ببر به اولین مسجد یا هیئتی که نزدیکتونه. از بازخورد آدما نقاط قوت و ضعفت رو متوجه میشی. حرفه ای هم میشی:) دیگه دست زیاد شد! 
    وسطش قصه داره. یه‌کم شکلات تو یه قاشق! روی کتری بن‌ماری کردم، ریختم تو قیف که مثلا روشو تزئین کنم. تا یه فشار دادم یه عالمه به شکل بی‌ریختی اومد بیرون. منم شبیه دایره پخشش کردم و بعد با چنگال یه‌کم خط‌خطیش کردم.
    روغنش که اندازه است، ولی یه‌کم شل برش داشتم. فک کردم سرد بشه خودشو می‌گیره که چون خیلی فروتن بود نگرفت :| ولی مزه‌ش به نظرم عالیه! نمی‌دونم چرا، قبلا چهار پنج دفعه تقریبا با همین دستور و تمام نکاتی که گفتین درست کردم، ولی مزه این نشد! آیه و دعا هم نخوندم، فک کنم شما از دور فوت کوزه‌گری کردی توش :)) اگه تونستم چند بار دیگه هم مثل این خوشمزه دربیارم، میگم خانم دکتر منو حلواپز کرده! دعا به جونش بکنید ;)

    برای مسجد و هیئت هم بی‌زحمت خیلی دعا کنید که خدا روزیم کنه، ممنون.
    پاسخ:
    اعتماد به نفس و خلاقیتت رو دوست داشتم. اما درباره شل شدن که از روی تصویرش حدس زدم. ببین اولین درس تو آشپزی اینه که به رسپیِ درست و قابل اعتماد، وفادار باشی. ببین در طول هزاران سال ، میلیونها نفر آدم بار ها و بارها یه دستور غذایی رو پختن و هی این دستور بهتر و بهتر شده تا رسیده به ما. نباید توش دست ببری. منظورم این نیست که تو آشپزی خلاق نباشی که اتفاقا من طرفدار خلاقیت و نوآوری در آشپزی مدرن و شیرینی پزی ام. منظورم اینه که وقتی یه رسپی سنتی مثل قورمه سبزی، مثل فسنجون، مثل حلوا خودش به ذات پرفکته، نباید دستکاریش بکنی.
    اگر واو به واو و گرم به گرم مثل رسپی بری جلو نمیخواد به فکر شل بودن و سفت شدن بعدش باشی. اون یه طوری مواد رو بهت داده که اگر دقیقا در نقطه ی حالت گرفتن حلوا( همون جداشدنش از دیواره و کف ظرف و نچسبیدنش به محیط) برش داری بهترین حالت و قوام رو داره و شل و سفت نمیشه. به این لحظه که گفتم دقت کن، باید مرتب هم بزنی تا اون آب تبخیر بشه و بعد دقیقا اون حالت رو میبینی. راستی برای تزئین از رنگای سبز(خلال پسته) و تند (مثل اسمارتیس) استفاده کن. به خصوص سبز مغز پسته که در زمینه کرم و قهوه ای جلوه ی خوبی داره و زیباست. برای بار اول خیلی خوب بودی. من بهت بیست میدم واقعا. 
    ذوق کردم 😁
    مرسی مرسی :)
    نصایحتون رو به گوش می‌گیرم، فقط ممکنه بعدنا بیام رسپی اصلی قیمه و قرمه و کوفته و فلان و بهمان رو هم بخوام ازتون :))
    پاسخ:
    من الان یادم اومد شما همون نسیمی هستی که اون رسپی کاسترد ماه رمضون رو هم فوری درست کردی! بابا چقدر یه نفر باید خوش ذوق و 6 ماهه باشه!:)
    تو درمانگاه به من میگن 6 ماهه به دنیا اومده، شمام که مثل منی. من اینقدر ذوق دارم که چیزای نو و جدید رو بسازم و امتحان کنم بعضا زمان از دستم در میره. 
    تو غذاهای سنتی مامان من و خاله هام الحمدلله یه دستپخت بی نظیر دارن(ژنتیکی دستپختشون خوبه و از مامان بزرگم بهشون رسیده)، تنها مشکل اینه که همه ی رسپی هاشون چشمیه! یعنی بهت اندازه نمیده، چشمی و تجربی خوب و معرکه غذا درست میکنه. من تخصصم تو شیرینی و دسر و غذاهای جانبیه. ولی هرچی بلد باشم در خدمتم.
    با این انرژی‌ای که شما تعریف می‌کنی، آدم می‌خواد بره همون لحظه درست کنه.
    ذوق و انرژی‌تون منتقل میشه :)
    پاسخ:
    :)
    چقدر حس این پست خوب بود...
    اومدم برای بار دوم بخونم
    پاسخ:
    شعرش فوق العاده است.. فقط نمیدونم چرا آقای کاویانی اینقدر کلمات رو اعراب گذاری میکنه!
    استاد محمدرضا عابدینی هستن فکر کنم تو حوزه برگزار میشه جلساتشون 
    پاسخ:
    ممنون
    وای واااای من هم عشق حلوام و هر از چند گاهی که هوس کنم میرم درست میکنم.
    انقدر توی کل پستت آب دهانم رو قورت دادم که نگو. دوست داشتم توی هیئتی بودم که حلوای دکتر یونس رو پخش میکنن!
    نذرت قبول
    پاسخ:
    سلام و رحمه الله. واللا شما که خودت اوستایی.. خدا رو چه دیدی شاید من تو هیئتی بودم که حلوای دکتر هوپ رو پخش میکردن! توانایی هات رو باور داشته باش!:) 
    سلام...
    عذاداری هاتون قبول.... 
    فکر کنم اگه یه خورده می گذشت با آشپزخانه مرکزی یونس یا سرآشپز یونس مواجه می شدیم😊
    حلوا هاتون خوشمزه به نظر می رسه ولی ما یه حلوا داریم به اسم دونه حلوا که به جای آرد توش برنج داره... اون و خوردین تا حالا؟
    انشالله همیشه سالم و پر روزی باشین

    پاسخ:
    سلام و رحمه الله. من همیشه دوست داشتم یه رستوران هم داشته باشم و خودم توش سرآشپز باشم! +یه کتابخونه بزرگ+ یه بیمارستان بزرگ+ یه فضای سبز (باغ) بزرگ+ یه استخر بزرگ+پیست موتور سواری .. همش کنار هم باشه. یه روزی پولدار شدم اینا رو میسازم. نه نخوردم اون حلوا رو ولی با آرد برنج و آرد نخودچی و آرد گندم حلوا درست کردم! یعنی یه جور حلوای مجلسی سنتیه که سه جور آرد داره.
    سلام، قبول باشه ازتون و خوش به حالتون. از وقتی تو یکی از پستاتون تعریف سخنرانی آقای میرباقری رو کردین من هز سال ماه محرم و ماه مبارک رمضان اول یاد شما میفتم بعد یاد آقای میرباقری.
    هروقت تو رودرواسی یا برای ثواب، کار غیر نرمالی رو قبول میکنم تو خونه بهم میگن باز خل و چل شدی؟ با خوندن خاطره شما خیلی خیلی خوشحال شدم که -با عرض معذرت- یه نفر خیلی خل و چل تر از منم هست :)))))
    پاسخ:
    سلام و رحمه الله. دیوونگی عالمی داره.. مثلا عاقلا چه گلی به سر این دنیا زدن؟!!...
    اصلا عطر و بوی حلوا که سراسر فضارو تلطیف کرده به کنار ،
    این همه معنویت ، این همه آرامش ، این همه عشق!
    چرا فراموش کرده بودم این همه آرامش و این همه نور رو.
    مرسی دکتریونس...خیلی حال‌ دلم خوش شد میون این هجم بی انتهای اضطراب! :)
    پاسخ:
    بلند شید برید به اولین مسجد یا هیئت امام حسین، در سکوت حواستون رو بدید به نسیمِ بال و پر زدن ملائکه و صدای دویدن و شادی کردن بچه های بازیگوش، نور و آرامش و عشق رو از نزدیک بچشید.. فقط ده روز فرصت داریم برای توشه برداشتن از این سفره معنویت و بعدش باز چرخه دنیای آدمای خودخواه شروع میشه.. 
    وااااای چه نفس گیر بود این پست:)
    دلم خواست نذری درست کنم این یکی دو روزه!
    پاسخ:
    خب بسم الله! مهم نیست نذریتون زیاد یا قیمتی یا پر سرو صدا باشه. مهم اینه که خالصانه و از صمیم قلب باشه، اونوقت حتی اندکش برکت و ارزش پیدا میکنه. با کریمان کارها دشوار نیست! اونها میپذیرن..
    از وقتی این پست رو خوندم سوالی تو ذهنمه... عذر میخوام که میپرسم، شما که حلوا ها رو توی سینی ها (مثل عکس؟!) پهن کردین، اون حلواها چطوری بین مردم توزیع شدن؟ مثلا قاشق گذاشتین و هرکی یه تیکه ازش برداشت؟ یا مثلا چند نفر مقداریشو توی نون یا ظرفی میذاشتن و بعد به مردم میدادین، چجوری شد اخه؟! 
    ببخشیدها ولی چون مامان من وقتی میخواد چیزی برا هیئتی درست کنه خیلی به فکر این هستیم که مردم چجوری راحت اونو بخورن و راحت بین مردم توزیع بشه خیلی برام سوال بود😁
    پاسخ:
    حلواهای سری اول خیلی بیشتر و قطور تر و در سینی آلمینیومی بود که تهش سفره و سلفون کشیده بودیم. اون رو با قاشق میریختن در لیوان یه بار مصرف و میخوردن و میبردن. سال بعد خیلی کمتر و فکر کنم بیست و خورده ای سینی (همین سینی یه بار مصرف توی عکس) بود. به همراه هر سینی یه بسته قاشق دادیم که هرکی یه تیکه ازش برداره. سال بعد تر حلواها رو داخل این جاهای سس فلافل که کوچیکه و در داره ریختیم. تقریبا یه قاشق غذاخوری حلوا در هرکدومش جا میشه. فقط ریختنش تو اونهمه ظرف کوچو لو کوچولو و سر هرکدومش یه خلال پسته و بادوم و اسمارتیس بذار، بعد جابه جاییش و .... یه کم زیادی وقتگیر بود. تو سینی تعارف کردنش هم راحت تره. فقط یکی باید حواسش باشه کسی قاشق رو اشتباهی توی دهنش نذاره! که اگر گذاشت اون قاشق دیگه اوت میشه و یه قاشق جدید میاد رو. بهداشت شرط اوله.
    کارتون درست بود... منو از یه سوال بزرگ نجات دادین... اجرکم عند ا... دارین واقعا :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">