این روزها،اصلا اواخر دوره احمدی نژاد یا اصلا بعد از تفویض آقا (وقتی که گریه ام تمام شد) من تعصبم را برداشتم و چال کردم!
من دلبستگی هام رو آرمان شهرم رو فراموش کردم.باور کردم متحجرم.و شروع کردم به خوش باوری و لبخند زدن.
کاش همه چیز سر جای خودش بود.کاش اصلا می رفتیم تا قدس شریف همان وقت.
حالا من نمی فهمم کی لبخند بزنم کی عصبانی بشم.سکوت می کنم و سکوت می کنم.با اخبار ،با وبلاگ ها ،کنار همه سیاسیون من فقط سکوت می کنم.
حس آدمی که برگشته باشد به دوم دبیرستانش.
دلتنگ نوشته های سیاسی امروز منه این ها.
من همچنان در برابر این نامه ها سکوت می کنم.نگاه می کنم.دارم خوش بینی خودم رو تقویت می کنم.و خدا به خیر کنه...