نوشته: رای اعتماد به #جهرمی و رای قاطع به #رحمانی_فضلی نشون داد از "فراکسیون امید" بیخاصیت تر خودشه..
همشون بی خاصیتن. یه نماینده ی با خاصیت نشون بده.. ضعیف ترین پارلمان در طول 4 دهه اخیر.. خدا شهید مدرس رو رحمت کنه..
فکر کنم خوندن این روایتهای کوتاه از زندگی یک نماینده ی مجلس براتون جالب باشه. میشه مدرس رو با نماینده های کنونی که به طمع استخدام در وزارت نفت به وزیر نفت رای اعتماد دادن مقایسه کرد!
1. بروید آدم انتخاب کنید
یک روز وقتی که مدرّس از مجلس به خانه بازگشت، عدّهای از مردم به منزل مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است.
مدرّس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند که ناهار چه میخورید، جواب چه میدهند؟
همه گفتند: جو.
مدرّس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کردهاید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید.
2. مبارزه ادامه دارد
فرستادهی دولت انگلیس به مدرّس پیغام داد که: اگر دست از رضاخان برداریم آیا شما نیز دست از مخالفت با سیاستهای ما برمیدارید؟
مدرّس گفت: وقتی شما او را رها کنید، تازه من او را میچسبم.
3. بیهوش دشمن را باهوش میبیند!!
سیّدحسن تقیزاده تازه از اروپا برگشته بود. روزی به منزل مدرّس آمد و طیّ مذاکرات مفصّل اظهار داشت: آقا! انگلیسیها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند. نمیتوان با آنان مخالفت کرد.
مدرّس پاسخ داد: اشتباه میکنی، آنها مردم باهوشی نیستند، شما نادان و بیهوشید که چنین تصوّری دربارهی آنان دارید.
(مورد داشتیم تقریبا 90 سال بعد یه دولتمرد با دکتری تقلبی به اوباما میگفت باهوش و مودب! سید راست گفته چون طرف خودش نه ادب داشت و نه هوش)
4. رضا شاه دورو
رضاشاه در اوّل خیابان سپه محوطهی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار میکرد. در بالای سر در بزرگ آن، مجسّمهی نیم تنهای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.
روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّهای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند.
رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟ مدرّس جواب داد: بله، مجسّمهی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دو رو دارد.
رضا شاه از شرم و ناراحتی به خود میپیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت.
5. چرا اینقدر ضعیف هستید؟!
روزی، وثوقالدّوله پس از تعظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانهی مدرّس آمد و گفت: آقا! شنیدهام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالف کردهاید.
مدرّس: بلی،
وثوقالدّوله: آیا قرارداد را خواندهاید؟
مدرّس: نه
وثوقالدّوله: پس به چه دلیل مخالفید؟
مدرّس: قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملهی اوّلش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیّت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیّت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟!
6. لیاقتِ تو بیشتر از این نیست!
مدرس غالبا نامه هایی که مینوشت، روی کاغذ پاکت تنباکو و کاغذهایی بود که آن روزگار، قند در آن میپیچیدند. یکی از وزیران نامهای از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یکی از آشنایان مدرس آمد و یک بسته کاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این کاغذها را فرستادهاند که حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند.
مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور.
فرزند مدرس فوری بستهای کاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تکه کاغذ قند نوشت: جناب وزیر! کاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشتهام نیست.
- ۹۶/۰۵/۲۹