بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

  • ۰
  • ۰

متن نامه ی #مسعود_رضایی به نامه ی #مهدی_کروبی رو خوندم. طولانی اما جالبه. اگر میخواهید یک دور تاریخ معاصر انقلاب رو از زاویه ی جناح چپ مرور کنید. اگر دوست دارید از نکته ها و فضای جاری و ساری در جامعه دهه 70 مطلع بشید، اگر دوست دارید لیست های بسته شده در انتخابات مجلس اون سالها رو ببینید و از دیدن اسامی ِ کاندیداها شگفت زده بشید، اگر میخواهید نحوه استدلال، مُچ گیری، و پاسخ دادنِ غیر رسمی با زبانِ فهمیدنی  رو ببینید حتما متن این نامه رو بخونید. هرچند از بیشمار رنج و زخمی که بر پیکر کشور وارد شده به خاطر جهالت و حماقتِ نیروهای مثلا خودی! (یا نفوذی، کی میدونه!؟) در حیرتم.. 

اما من اینهمه استناد به اسناد تاریخی، دقت و ریز بینی، و لحنِ روشن،مودبانه، منطقی و بی رو دربایستیِ آقای رضایی رو دوست داشتم. من عاشق این 40 سال انقلابم. عاشقِ تاریخش. طبیعیه که هرمستند صادقانه و صحیح  و جدیدی که از تاریخش روایت میشه رو دوست داشته باشم و بهتون معرفی کنم. 

خلاصه که این متن خیلی خوبه به خصوص اونجاش که بعد از کلی سند و مدرک و آوردن حتی متن بعضی نامه ها و خطبه های نماز جمعه از دهه 60 تا 80 (که عمرا اگه شنیده باشید چون  در هزار توی تاریخ یا آرشیو روزنامه ها و کتابخانه ها بایگانی شده و خاک میخوره!) به کروبی میگه:

من واقعا متأسفم که جنابعالی فرق میان «جامعه» و «فریزر» را نمی‌دانید! اگر ما محیط جامعه را همانند فضای درون یک فریزر به صورت منجمد و بدون تغییر و تحول در نظر بگیریم، آنچه شما در اینجا گفته‌اید، درست است. اما اگر محیط جامعه را یک محیط سیال و متحول بدانیم که تحت تأثیر علل و عوامل مختلف، در حال تغییر و تحول است، آنگاه حکمی که شما در این سخن خود کرده‌اید، به قدری سست و بی‌مبنا است که نگو و نپرس!

آقای کروبی! شما با فتنه‌گری، جشن ملی ما را عزا کردید، دشمنان در حال عقب‌نشینی ما را تهییج و تشجیع کردید، زمینه‌های در حال رشد سرمایه‌گذاری خارجی در کشور را از بین بردید، گروه‌های ضدانقلاب در حال مرگ را جانی دوباره بخشیدید، مردم را دو شقه کردید، شک و شائبه در دلها افکندید و هزینه‌ها و خساراتی را بر ایران و ایرانیان بار کردید بی‌حد و حصر!

آقای کروبی! من به عنوان یکی از آحاد ملت ایران، شما را با توجه به این اتهامات بزرگ و سنگین به اشد مجازات یعنی اخراج از حصار امن حصر و خاتمه برخورداری از این رانت سیاسی بزرگ، و پاسخگویی به انبوهی از سؤالات در پیشگاه افکار عمومی محکوم می‌کنم. باشد که خداوند در آخرت و مردم در این دنیا در مورد ما و شما قضاوت کنند.
متنِ کامل:اینجا (+)
مصاحبه با سید حمید روحانی از قدیمیترین دوستانِ وی! : اینجا (+)

سه عامل در آقای کروبی بود که او را به این روز نکبت‌بار کشاند. اول غرور و خودخواهی بود. همان مسئله‌ای که امام خمینی(ره)  زمانی به بنی‌صدر فرمودند "حُبّ دنیا رَأسُ کلّخطیئهٍ". آقای کروبی به شدت دچار غرور شد. مورد احترام دوستان و همکارانش بود و به او احترام می‌گذاشتند و در زمینه‌های مختلف از سوی دوستانش مورد احترام بود. البته آقای کروبی متوجه نشد که دلیل این احترام، تکریم و تجلیل، امکانات، پول و مسائل مالی است که در اختیارش قرار دارد.

 کروبی در حوزه تا رسائل و مکاسب بیشتر درس نخوانده بود! آقای کروبی نه با امام ممارست داشت نه معاشرت. از آن طرف هم فردی نبود که اهل مطالعه و تحقیق باشد که نوشته‌های امام(ره) و آثار او را مطالعه کند، لذا راه امام را گم کرد. راه امام را که گم کرد به شدت اندیشه‌های لیبرالی در او تقویت شد. او اصلا توانایی نوشتن یک نامه عادی رسمی را هم ندارد. همان‌هایی که او را به این روز کشاندند؛ اندیشه‌های لیبرالی را به او تزریق کردند،کارگردانی می‌کنند و این نامه را هم برای او می‌نویسند. در نامه‌ها ارکان و رهبری را مورد حمله قرار می‌دهد. یک ویژگی‌ که آقای کروبی دارد، کینه‌توزی است...

 از صبح تا شب در گوشش "پچ پچ" می‌کردند و من تدریجا متوجه شدم آقای کروبی دارد از نظام، زده می‌شود و نزدیک است نظام را زیر سوال ببرد. این موضوع را اول به خانم کروبی گفتم. خانم کروبی فرد هوشیاری بود علیرغم اینکه سواد بالایی ندارد خیلی از آقای کروبی بهتر می‌فهمید و آگاه‌تر است. او هم خیلی اظهار تاسف کرد که من هم متوجه می‌شوم که دارند روی شوهرم نسبت به نظام سمپاشی می‌کنند.
بعد موضوع را  با آقای موسوی‌خویینی‌ها در میان گذاشتم.گفتم من احساس می‌کنم آقای کروبی دارد از دست می‌رود. خیلی عذرخواهی می‌کنم که مجبورم این نقل قول آقای موسوی خوئینی‌ها که دور از ادب هم هست را نقل می‌کنم ولی نکته تاریخی است که باید گفت: آقای کروبی از نظر آنها آنقدر بی‌ارزش بود که آقای خوئینی‌ها در واکنش به این حرف من باخنده‌ای گفت "بابا، پدرش آخر عمری روانی شده بود او هم  دارد به این سرنوشت دچار می‌شود" یعنی هیچ ابزار تاسف و نگرانی نکرد. اینکه می‌گویم رابطه با آقای کروبی به دلیل مسائل پولی و مالی بود، به این دلیل بود. خوئینی‌ها ذره‌ای ابزار تاسف نکرد و نگران نشد. راحت گفت پدرش آخر عمری روانی شد و این هم به همان سو می‌رود!  افرادی که دوستان او بودند و او را به عنوان دبیر انتخاب کرده بودند، نسبت به او تا این حد ذهنیت منفی داشتند و برای آنها بی‌اهمیت بود..
امام یک جمله‌ای در درس اخلاقشان در نجف دارند که در کتاب مبارزه با نفس چاپ شده و خطاب به روحانیون ‌می‌گویند "خدا نکند قبل از اینکه شما خودتان را اصلاح کنید جامعه به شما روی کند که جز مفسده چیزی به همراه ندارد." افرادی که اصلاح نشدند. این آقایان پای کدام درس اخلاق نشسته بودند؟ کدام استاد اخلاقی اینها را پرورش داده است. مثل گیاه خودرو بودند قهرا آن چه برایشان مهم بود رسیدن به قدرت بود.

  • ۹۶/۱۲/۱۲
  • دکتر یونس

نظرات (۱۱)

خواندم. تا آخرش را خواندم. برای من دو نکته اش خیلی جدید و پرفایده بود.
به آقای رضایی باید جانانه دست مریزاد گفت.

پاسخ:
الحمدلله. خیلی هم خوب. برای من خیلی نکات جدید و جالب داشت! مثلا لیست کاندیدا ها.. جنگ و خین و خینریزی هاشمی و کروبی.. نفهمیدم علی اکبر ابوترابی چرا دیگه تو اون لیست بوده! و جالبه جزو سه نفری هست که رای میاره. یعنی مردم واقعا انتخاب میکنن اونیکه میپسندن و میخوان رو! چقدر الان سلیقه ها افت کرده یعنی..  شاید قبلا مردم اینترنت و تلگرام و واتس آپ نداشتن بیشتر وقت داشتن خودشون فکر کنن! خیلی نکات و مستندات جالب درش بود. آفرین به جناب مسعود رضایی. کارش خوب بود.مستدل و منطقی. 
من یه نصفه از نامه رو خوندم دبگه خابم برد! تازه خیلی هم علاقه داشتم به دانایی! ولی ب خواب بیشتر علاقه داشتم! و همینطور ک اصلا نمیشناختم ادمارو. 
هرازگلهی از فوتبال و هندبالی ک بلد نیستی بنویس ما بتونیم باهات کل بندازیم! اصلا عشق دنیاس با یونس در افتادن!
منم سپس نامه رو خاهم خاند. از کارهای نصفه بیزارم.
پاسخ:
به خاطر گلِ روی تو چشم! از سوتی ها و ضعفهام مینویسم جیگرت حال بیاد! منتها بعضیاش ضایعست میترسم جنبه نداشته باشید به رو بیارید!! به خصوص بعضیا پرونده شون سیاهه در این زمینه!  (به او اشاره میکند:))
بیا همون پرونده های سیاهتو رو کن! دستاتو رو کن! رو بازی کن! حرف یه عمر زندگیه!
پاسخ:
هرکی بخواد با جنابعالی زندگی کنه از گشنگی و سوءتغذیه مرده!! من به خورد و خوراک اهمیت میدم. زنِ زندگی باس دستپخت داشته باشه. حتی شنیده شده:دستهایی که قرمه سبزی میپزند از لبهایی که دعا میکنند مقدس ترند! 
نه قول میدم ک اشپز خوبی بشم برات! نون پنیرای اعلا بت میدم با مخلفات! ک انگشتاتو بخوری باهاش.
پاسخ:
ببین من سر سفره و با دستپخت مامانم بزرگ شدم! طرف شاخِ آشپزیه! میتونی باهاش رقابت کنی؟!! شبای بعدِکشیک اینترنی که نمیشد لشت رو تا خوابگاه بکشی از خستگی، غذای خوابگاه رو نخوردم و خودم غذا درست میکردم (همت رو داری!) با مواد و مصالحی که از مامان بلند میکردم! من حتی سس و سیب زمینی و پیاز رو هم از خونه میبردم که تو شهر غریب مغازه نرم! میخوام بگم درسته یه وعده غذا میخورم اما اون یه وعده قطعا نمیتونه نون و پنیر باشه.. طرفای ما شیرینی پزی شرطِ لازم برای ازدواج یه دختره.. اینقدر مبحث مهمیه دستپخت!
  • آب‌گینه موسوی
  • من قطاری دیدم که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت...

     

    چقدر این نامه‌ها و جوابیّه‌ها، تکذیب و تصدیق‌ها خوبند و تلخ‌ند...

    پاسخ:
    سلام بزرگوار. تغییر و تحول آدمها همیشه برام عجیب و هیجان انگیز بوده.. بعضی از آدما ترسناکند.. حتی از دور.. حسم نسبت به اون قطار سیاسیون اینطوریه.. نه پاسخگوی تصمیمات اشتباه و کارای افراطیشون در زمان انقلاب هستند و نه الان دست از خرابکاری برمیدارند.. هر بار یه طوری.. افراط و تفریط.. من دیگه باورم نمیشه همه اینا اتفاق و اثر لقمه حرام و قضا و قدر الهی باشه.. نمیدونم ولی اتفاقا فکر میکنم کاملا همه چیز حساب شده است!
    همه نباید ک شاخ اشپزی باشن!! اصلا ما ب مقوله ی مادیات و شکم اهمیت نمیدیم! سنگم بدارن جلومون میخوریم با کمی نمک و فلفل قرمز و سیاه و اب نارنج!
    دیگه دبه نکن! بعدم اگه شما اشپزیت خوبه برای یه زندگی کفایت میکنه. دوتا اشپز با هم صلاح هم رو ندارن!
    پاسخ:
    تو که پزشکا رو شستی آویختی رو بند! جون به جونت کنن شیرازی هستی گُلُم!
    شما دونفر زوج خوبی نمیشین پس بیخیال شین و  کل کل نکنین...
    پاسخ:
    عه؟ از کجا فهمیدی؟ خب با کی زوج خوبی میشم؟ البت من اصلا نمیتونم باهاش ازدواج کنم! ولی تشخیصت درست بود.
    تو ب من قول داده بودیییی؟؟؟! چی شد زدی زیرش؟؟؟! مگه من چمه؟؟! چه ایرادی دارم؟؟؟!  از من بهتر کی پیدا میکنی؟؟؟؟!!!
    پاسخ:
    چرا الکی جو میدی؟! چه قولی بابا؟ غیر این بود که گفتم بیا بریم هند یا آفریقا یا سوریه و عراق بیمارستان صحرایی بزنیم! 
    بعدشم دیگه اینجا همه ما رو میشناسن، کمتر فیلم بازی کن! ملت اینجا هوشیار و بیدارن. بگی فِ میرن فرحزاد! نه مثل کامنتدونی جناب که طرف برگشته گفته دکتریونس پسرخوبیه معلومه میخوادت!!! بیشین بینیم بااا. بچه ها پشت صحنه دارن بهمون میخندن بابا! بعد تو تازه 15 تا علامت سوال گذاشتی واس من؟! خدایا به داد ما برس.. تازه کم به خاطر شماها فحش نخوردم که چرا با دخترای نامحرم بگو بخند میکنی!! :) فکر کن من.. طفل معصوم.. شهید زنده!:) دیگه میخوام سنگین باشم!
    دیگه کات! فک کردی من سنگین رنگین نیستم؟؟! دیگه پشت وبلاگتو دیدی منم دیدی!
    پاسخ:
    کاتُ مرگ! کاتُ مرض! عزیزم تو که آخرِ سنگین و رنگینایی(البت بیشتر رنگین:).  منو میگن خواهرم. الان دستم بنده عروس کردنِ یه خواهر وبلاگی دیگه است، اون رو شوهر بدم میام سر پرونده جنابعالی. تا من اینا رو بفرستم سرِخونه زندگیشون، عجالتا پولات رو تو این رستورانا به باد نده ، جمع کن برات جهیزیه بخرم. همه اش که نباس آقا داداش گلتون خرچتون رو بده. من هم یه توانی دارم بالاخره.. یادته حرم حضرت ابالفضل به نیت هرکدومتون یه چای عراقی میخوردم؟ خدا داره برآورده میکنه انگاری..
    ینی توفک‌کردی من پول رستورانو دادم؟؟؟ معلومه اصلا بادقت نخوندی! حالا اگه یه متن سی یا سی بود ک حسابی زیرو بالاش کرده بودی!! نکته هاشو دراورده بودی!!
    پاسخ:
    اتفاقا با دقت خوندنم! بعدشم چشم فرمانده روشن! سرکار را به را میره رستوران قاشق چنگالا رو لک میکنه که با رسم شکل و نمودار درس توضیح بده!! متنت مبهم بود حتی جنسیت سوم شخص مفرد مشخص نبود! من با دقت خوندم تو با دقت ننوشتی! همینطور عاشقه که از زمین و آسمون میباره.. چطوری جمعتون کنم؟! 
    به هوش و ذکاوتت دارم شک‌میکنم. همه جیز در متن عیان بود.‌هیچ ابهامی نداشت.
    پاسخ:
    بسم الله! خب پس اون سوم شخص مفرد رو معرفی کنید!...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">