بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰
از ترس گندکاری های دیروز بود یا از استرسی که بر روح و روانمان وارد شد، دیشب خواب خنده داری دیدم.. خیلی خنده دار.. از این خواب های عجیبِ حال خوب کن.. از اینها که قبلا زیاد میدیدم.. مثل همون خوابی که با "شهید احمد کاظمی و حسن تهرانی مقدم" رفته بودیم کوه پیمایی در بهشت! من هی نک و ناله میکردم که مردم تو بهشت تفریح میکنن، من چرا باس بیام کوه؟! هی میگفتن دستت رو بده بیا بالا ما کمکت میکنیم!..  اینم از بهشت رفتنمون، جونم بالا اومد تا رسیدیم رو قله، نشستیم به سیاحت طبیعت چشم نوازش که از زیباییش از خواب بیدار شدم!..  منتها ایندفعه روحم به سالها قبل تر رفته بود.. 
خواب دیدم با "حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه" داریم از کوفه میریم بیرون تا به کاروان امام حسین ملحق بشیم. دقیقا با همون هول و ولا و سرعت و بدو بدو.. حتی یادمه بحث کردیم که برگردیم شهر و مقدمات سفر رو فراهم کنیم ولی گفتن اگر بمونیم، دروازه های شهر رو میبندن و عملا رسیدن به کاروان امام حسین غیر ممکن میشه، بعد انگار نیمه شب شد و توی یکی از کاروانسراهای بین راه که شبیه اتاق خونه ی روستایی پدربزرگم بود، اتراق کردیم و من جای این دو تا پیرمرد رو انداختم رو زمین تا بخوابن و خودم رفتم برای توشه بین راهمون غذا درست کنم.. 
تمام حس هایی که حبیب و مسلم هزارو چهارصد سال پیش تجربه کردن رو دیدم و حس کردم. ترس، امید، عجله، هیجان، غم، شادی،  امیدِ دیدار امام، آماده شدن برای نبرد، دل بریدن، برنامه ریزی، نگرانی، شوق، رهایی.. 
از خواب بیدار شدم. از تعجب فقط خندیدم.. تاریخ برای من زنده است. من با تاریخ زندگی میکنم، هر سال برای من، پیامبر به دنیا میاد، مبعث اتفاق میفته، امام علی به دنیا میاد، بزرگ میشه، اول ذی الحجه با حضرت زهرا ازدواج میکنه، امام حسن و امام حسین به دنیا میان، بزرگ میشن، من با تک تک این لحظه ها زندگی میکنم. هر سال امید دارم مسلم از کوفه برگرده و به امام حسین بگه به کوفه نیا، هر سال امید دارم شهید نشه. هر سال عاشورا برای من تازه است. با همون حجم از درد و غم. هرسال منتظرم یه اتفاق جدید بیفته که قصه عوض بشه.. ولی نه اینقدر که با حبیب و مسلم بن عوسجه همسفر بشم!
 از بین یارای امام حسین من با "زهیر" خیلی رفیقم! هرکاری که داشتم میرفتم دم ضریحِ اصحاب و میگفتم" زهیر اینطور شده، پس کجایی؟! اونطوری شده، چرا نشستی؟"...  ولی پیش حبیب خیلی کم میرفتم.. چون نزدیک قتله گاه بود، نمیتونستم حتی از اون قسمت حرم رد بشم. از دور بهش سلام میکردم و میگفتم: "قلبم وایمیسه اگر بیام اونجا! نمیتونم حتی به لامپ های قرمزش از دور نگاه کنم. از همین راهِ دور، بوس بهت.."

پ ن: حوا نوشته: نزدیک محرمه. داستان همیشگى بعضیا: یه همسایه بهایى دارن که الهه ى همه ى خوبیهاست!و در مقابل یه همسایه دارن فاسق و فاجر که محرم هیئت برپا میکنه!!
فرید ابراهیمی هم نوشته: یه نوع آمبولانس هست که در طول سال فقط ۱۰ روز اول محرم با یک مریض بدحال میاد توی خیابون و هر هیاتی توی هر خیابونی باشه این آمبولانس پشت سرشه! :) 
 هنوز محرم نیومده باز زرت و پرت بعضی ها شروع شد! آقا شما اون پزشک خوش خط تبریزی رو همیشه مد نظر داشته باش که برای سناریوی کشتن همسرش ، غذای امام حسین رو وسیله کرد، تا یه جوری به این دم و دستگاه آسیب بزنه، به حرمت همون غذا به ماه نکشیده در سطح ملی رسوا شد! به قول بعضیا: یه امام حسین رو بذارید برای ملت باقی بمونه.. 
خدایا تو میتونی، همه مریضا رو شفا بده. حتی "فی قلوبهم مرض ها" رو..

  • دکتر یونس