بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کشتیِ نجات...

"جبر و اختیار" ِ انسان را هیچوقت نفهمیدم.. 15 سال برای فهمیدنش کتاب خواندم، هر کتابی.. سوال کردم، از هر استادی.. تا بالاخره در داستان واره های زندگی استاد علی صفایی یکی از شاگردانش این سوال را ناخودآگاه از او میپرسد، همینقدر نابهنگام و بی مقدمه و خارج از کلاس درس و بحث! جوابِ یک جمله ای میدهد استاد"عین صاد". میگوید: جبر و اختیار یعنی "مجبوری انتخاب کنی!" بعد هم بی توقف میرود و سیر خاطرات دنبال میشود. 15 سال باید به دنبال سوالت دویده باشی تا شیرینی جواب هوش از سرت ببرد.. جواب این است: "مجبوری انتخاب کنی". باید بین دو امر "حق و باطل" یکی را انتخاب کنی. راه سومی نیست. نمیتوانی بگویی نمیخواهم، دوست ندارم، وقت ندارم، نه این و نه آن.. 
باید انتخاب کنی. ترسناک و زیباست. در هر لحظه و هر مکان میتوانی با یک "انتخابِ درست" همه ی اشتباهات قبلت را از بین ببری و با یک "انتخابِ اشتباه" تمام مجاهدت ها و تلاشها و عبادت هایت را بی اثر کنی.. 
انتخاب از این بیشتر؟ فرصت از این بیشتر و شیرین تر؟ از همین لحظه میتوانی انتخاب کنی و بیخیال گذشته ی افتضاخت، الی الابد سعادتمند و روسفید باشی. از همین لحظه میتوانی انتخاب کنی و تمام پل های پشت سرت را خراب کنی و در قعر جهنم بیتوته کنی.. 
میتوانی انتخاب کنی با امام بودن را، بی خیال اینکه فرمانده ی سپاه دشمن هستی، "حر"! 
میتوانی انتخاب کنی گندم ری را، بی خیالِ حسین، "عمرسعد"!
میتوانی انتخاب کنی حسین را ، بی خیال اینکه ده سال داری، "عبدالله"!
میتوانی انتخاب کنی کیسه های زر را ، بی خیال اینکه قاضی القضاتِ کوفه ای، "شریح"!
میتوانی انتخاب کنی با امام بودن را ، بی خیال اینکه یک عمر عثمانی بودی، "زهیر"!
میتوانی انتخاب کنی غنائم و گوشواره های کودکانِ حسین را، بی خیال نامه ی دعوت از حسین و بیعت با مسلم، "شیعیان کوفه"!
میتوانی انتخاب کنی با امام بودن را ، بی خیال اینکه مسیحی بودی، "وهب"! 
میتوانی بنشینی در خانه ات، و بی خیال 18 هزار دعوت نامه و بیعتی که تو برای حسین فرستادی بشوی،"سلیمان بن صرد"!
میتوانی جانبازِ جنگ صفین باشی و بشوی قاتلِ حسین، "شمر"! 
میتوانی "حبیب" باشی و کهولت سن را بهانه نکنی و خودت را به امامت برسانی!
میتوانی بعد از 4 ساعت جنگیدن و سه روزتحمل عطش، افسارِ اسبت را بگیری و دقیقا ظهر عاشورا امامت را تنها بگذاری و بگویی اسبم برای تو ، میخواهم زنده بمانم! و الی الابد نمادِ ترس و بی وفایی در تاریخ باقی بمانی، "ضحاک بن عبدلله"!
میتوانی چشم در چشم فرات، به یاد لبان تشنه ی حسین از آبش ننوشی و با مشکِ پاره شده و چشمان تیر خورده و بدون دست، نمادِ وفاداری و عشق و شجاعت در دنیا و آخرت، زمین و آسمان باشی، "عباس".. 
میتوانید انتخاب کنید با امام بودن را، «سعد» و «اَبوُالحُتُوف»! ؛ بی خیال اینکه یک عمر خوارجی بودید و حتی در نهروان در مقابل پدرش علی شمشیر کشیدید، و حتی تا الان و ظهرِ عاشورا در سپاه یزید هستید، این صدای "هل من ناصر" حسین است و این صدای ناله و العطش زنان و کودکان بی دفاع حرمِ اوست.. میتوانی با شمشیر بر او بتازی. یا برگردی و از او دفاع کنی.. 
دل سعد و ابوالحتوف، صرفا با ندای امام و زاری اهل بیتش لرزید و «مظلومیت» حسین (ع) آنها را منقلب کرد. این دو برادر در آخرین ساعاتِ روز کربلا به امام حسین(ع) پیوسته و با یزیدیان جنگیدند تا هر دو به شهادت رسیدند.
فرمود: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. هر روز عاشورا و هر زمین کربلاست. و تو هر بار فرصت انتخاب کردن و جبران گذشته یا از بین بردنش را داری! فرصتِ انتخابِ درست به برکت وجود حسین (ع) به هر یک از ما در هر روز و هر زمان و هر مکان داده شده.. و ما مجبوریم انتخاب کنیم. 
گفتم انتخابِ درست؟ بله. کافیست دست و قلبت را به حسین بدهی. فقط همین. حسین به "آنچه بودی و داری، گذشته و ژنِ" تو نگاه نمیکند!
  • دکتر یونس