بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

بعد از قریب 40 سال بالاخره یک نفر از مسئولین به دیدار عزت رفته. حدس بزنید چه کسی؟ دکتر جلیلی!
 عزت؛ همان قهرمانِ عزیز و دوست داشتنی و شجاع کتاب تحسین شده ی "خاطرات عزت شاهی" که سال 86 خیلی اتفاقی خریدمش. آن سالها دانشجوی سرخوش و سر به هوایی بودم که به جای دو روز اومدی خونه بشین ببینیمت، در زیرزمینِ موسسه عریض و طویل... به طمع تخفیف سی درصد! به دنبال کتابهای باب میلم میگشتم و لوتی مسلکی و محبتم باعث شده بود برای رفقای دیگر بلاد هم کارتن کارتن کتاب بخرم و رایگان پست کنم!!(من انقدر از اونجا خرید کردم که اون کتابفروشی و تخفیف سی درصد و پست رایگان رو برداشتن!!)
فروشنده اصرار کرد که فقط همین یک جلد از چاپ قبلی کتاب عزت شاهی باقیمانده و بخرش! از من انکار که کتاب تو این ژانر نخوندم و این زیاده و فونت پاورقیش ریزه و فلان.. از اون اصرار که چاپ جدیدش چون کاغذ گرون شده، گرونتره، بیا این رو با تخفیف سی درصد بردار ضرر نمیکنی! من با یه حساب سرانگشتی دیدم راست میگه و خریدمش اما در گیر و دارِ بیمارستان نوردی و کشیک و هزار امتحان و بدبختی نخونده موند تا سال 92 که خوندمش و هوش از سرم پرید. و حسرت خوردم چرا همچو انسان شریفی را نمیشناختم.
 ترسیدم که اگر میمیردم و این کتاب را نمیخواندم و عزت را نمیشناختم، زندگی برزخی ام چقدر حسرت آلود میگذشت..
قبل تر ها کتاب را معرفی کرده بودم 
(اینجا: هرکه به من میرسد بوی قفس میدهد).. آنقدر ذوقمرگی توی این نوشته بود که فلان استاد بگوید: "هوف! چطوری بگم! نوشته هات یه کم لووسه!!" ( و من یادم بیفتد که ای وای بر من! باید جمله دوم متن را حذف میکردم و یادم رفته!) خبر مرگم داشتم به فلان استادِ 80 ساله و کتابخوان قهار مملکت، برای مطالعه، کتاب معرفی میکردم! مثلا کتابهای محبوبم را.. و حین مباحثه ی ما، رزیدنت ارشد و فلوی استاد مربوطه از ترس این استاد خودشان را خیس هم مینمایند! (اعتماد به نفس رو دارید!!:) تازه تو ابرِ بالای سرم یه "حسود هرگز نیاسود" هم خطاب به استاد نقش بسته بود! که اگر به زبان میاوردم الان خاکسترم رو رزیدنتهای همون استاد از بالای کوه دماوند تو آسمون کل ایران پخش کرده بودن! به دستور استاد البته!)
یا دیگر استادِ دوست داشتنی، نویسنده ای را که 5 سال برای نوشتن کتاب خاطرات عزت شاهی زحمت تحقیق و نگارش و سفر به کوره دهات های ایران را به جان خریده از دور نشانم بدهد و بگوید:"ببین نویسنده همون کتابیه که خیلی دوست داری. همون که خاطرات عزت رو نوشته".. 
هرچند باز رویم نشد بروم جلو و از نویسنده ی کتاب بپرسم حال عزت چطور است؟!
واقعا یکی از آرزوهای کوتاه مدت من در زندگی همانا پیدا کردن و دیدن قهرمانهای واقعی در این دنیاست. دنیا پر از قهرمان های تقلبی و پوشالی شده.. دیدن و شناختن قهرمانهای واقعی کار سخت، پیچیده و پرهیجانی ست. 
دیدن این عکس و نوشته ی محمد محجوبی داغ دلم را تازه کرد.. 
"از روزی که کتاب خاطرات عزت شاهی را خواندم، همیشه چند صفحه آخر کتاب برایم علامت سوال بود: چرا یکی از قدیمی ترین مبارزین علیه رژیم شاه که سخت ترین شکنجه ها را با جسم و جان چشیده، تنها تا سال 59 و 60 در جمهوری اسلامی مسئولیتی دارد؟ چرا مسئول اطلاعات کمیته ناگهان از صحنه تاریخ محو می شود و در دهه نود باید در حجره کوچکی در فردوسی دنبالش بگردیم؟ اگر انقلاب، سفره باشد، چرا صدرنشین آن دختر صفدر حسینی و پسر عارف باشند ولی خود عزت شاهی در هیچ جای آن نیست؟! روزی که کسب و کار حاج آقا را دیدم، در مسجد همپایش شدم و در خانه ساده و بی تکلفش مهمان بودم اندکی به پاسخ پرسش نوجوانی رسیدم. سفره انقلاب و  ژن خوب و... همگی بهانه هایی اند برای مدیران بی صلاحیت  دولت پریبندال که جز رانت و امتیاز و انحصار چیزی نمی شناسند. اما...
اما عزت ها عزیزتر از سفره پهن کردن و سفره جمع کردن اند... عزتمندتر از کاسبی دنیوی... عزت ها با خدا معامله می کنند... مصداقی بر مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء..."
  • دکتر یونس