بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

بیمارستان دریایی

گاه نوشت های یک پزشک

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یونس در به وقت شام!


حال کردید من تو فیلم بودم؟ حالا خود خودم که نبودم ولی اسم قشنگم که بود. خب همین اولش بگم که این فیلم حاتمی کیا خیلی معرکه است و اصلا یک سرو گردن از سینمایِ دلمرده و کپک زده و ژانر نکبتِ ایرانی بالاتره. تصاویر زیبا. بازیها خوب. فیلم با ریتمِ سریع و جون دارش نمیگذاره حتی یک ثانیه به آرومی نفس بکشید! اصلا وقت رو حروم نمیکنه. تصاویر و رنگ بندی ها با اینکه در متن یک جنگ بی رحمانه اتفاق میافته اما مثل یک قاب زیبا چشم نواز و زیباست. 
نقد من فنی نیست، دلیه. پس راحت و صمیمی مینویسم و سعی میکنم دستِ پر و راضی بفرستمتون سینما تا این شاهکار بی نظیر رو چند بار ببینید.
یادتونه وقتی داعش حمله کرد به عراق، من از نزدیک آواره های موصل رو دیدم و جگرم براشون خون بود.. خیلی امید داشتم برم خط مقدم ولی از چادرای آواره ها سر درآوردم. چقدر امید داشتم بالگرد سوار شم و مجروح جنگی ببینم ولی یک مشت زن و بچه ی لت و پار شده ی آواره نصیبم شد.. (اینجا). ناراضی نبودم ولی اون تکنسین دارویی نامرد و پرستارمون که شور و شوق من برای جبهه رفتن رو دیده بودن، تو راه برگشت از ویزیت آواره ها، روزی نبود که هلی کوپتر سوارنشدنم رو به روم نیارن و مثلا با دلقک بازی بخوان حواسم رو پرت کنن که بغضم از دیدن این حجم از رنج و درد نترکه و از حال دپرشن بیارنم بیرون! فقط دلم برای خودم میسوزه که اون اول چطور التماس میکردم منو انتخاب و اعزام کنن و جوری تند تند لباس میپوشیدم که بتونم تو خط مقدم تیز و بز بدوم! و از هلیکوپتر بپرم پایین!  تمام مدت با دیدن من تکنسین داروییمون کله اش رو میکرد تو کیسه داروها و به منِ پنچر شده میخندید! عِی روزگار.. هر چی هم بهش میگفتم پدر جان شما همسن پدر بزرگ من هستید! زشته جلوی آواره ها نخندید! میگفت: "کله ام رو میکنم تو پلاستیک داروها، نمیبینن! آخه قیافه ات خیلی خنده دارشده. کجا میخواستی بری الان کجایی!!" قضیه هلی کوپتر رو بصورت نان استاپ برای همه ی افراد غریبه و آشنا،عرب، عجم تعریف میکرد! یه چندبار فقط خودم شخصا مچش رو سر تلفظ کلمه هلی کوپتر و دکترفلانی گرفتم  وقتی تو غذاخوری یا حتی پیاده رو داشت قضیه رو برای فلان تازه وارد با خنده تعریف میکرد! واقعا هم حق داشت از هلی کوپتر سواری و دویدن در خط مقدم و بیمارستان صحرایی رسیده بودم به ویزیتهای غروبهای دلگیر و درمان انواع عفونتهای واگیر دار و ترجمه الگوریتم درمان شپش و گال به عربی و زیراکس گرفتنش برای بقیه موکب ها و آواره ها.. 
البته من اون موقع با داعش آشنا نبودم. بعد که کتاب "شامِ برفی" با اون حواشی (+) رو خوندم تازه به کله خری خودم پی بردم! (اینجا)
کتاب شام برفی رو بخونید تا چهره مشمئز کننده و نفرت انگیزِ داعشی های فیلم به وقت شام رو درک کنید. ابوخالد، شیخ قبیله، اون چچنی و طلحه بلژیکی دقیقا مثل عمر، توفیق و سمیرِ شام برفی هستند.. همونقدر نفهم و خون ریز و بی رحم.. همونقدر برداشتشون از اسلام ظاهری، چندش آور و احمقانه است.. اگر اونها رو بشناسید براتون قابل فهم میشه که چطور پاهای کاپیتان علی میلرزه، چطور یکشبه موهاش سفید میشه.. 
یه پرستار ایرانی در سوریه اسیر شد که تونسته بود از قفس های محل نگهداری اسرا با کشتنِ نگهبان فرار کنه و از بین کوه های سوریه با پای برهنه و یه لا پیرهن تو زمستون خودش رو به خط خودی برسونه.. مثل معجزه بود. شما هیچ وقت قصه اش رو در کتاب یا سینمای ایران نخواهید دید. مثل قصه ی هزار قهرمان دیگه که در لالوی تاریخ گم میشه.. سهم آیندگان، مردم دنیا از شناخت ما و سینمای ما همین معتادهای زنگی و مردنماهای داغون، هیز، دروغگو و خائن توی فیلمهای ایرانی هست.. همین ژانر نوید محمد زاده ای که به طمع جایزه فرنگی ها از ما یک قومِ عقب افتاده، وحشی، جهان سومی دروغگو به دنیا معرفی کرده...  کجان قهرمانهای سرزمین مادری؟! در بهشت زهراها زیر سنگ مزارشون در غربت خوابیدن.. شهدای زنده هم در پیچ و خم زندگی گم شدن و هر روز یه قصه ی بی نظیر از اون گنج دفاع مردمی زیر خاک میره و فراموش میشه.. 
پرستارِ تازه رهیده از دست داعش از شدت گرسنگی و سوتغذیه، پوست و استخون شده بود. چون توی قفسهای کوچیک به حالت چمباتمه نگهش میداشتن ستون فقرات و استخونهاش دفرمه شده بود. گوشت تنش آب شده بود. یک کاهش وزن شدید. و پیر شدن در مدت چند ماه رو به چشم میتونستی ببینی. یک قوز وحشتناک که برای یه پیرمرد هشتاد ساله بود نه یه پسر جوون بیست و چند ساله.. 
برگردیم به فیلم. نمیخوام همش رو تعریف کنم. ولی حاتمی کیا با شناخت دقیق و درست، بخش کمی از یک حقیقت تلخ رو با لطافت به تصویر کشیده.. چون خیلی از جنایتهای داعش قابل بیان و به تصویر کشیدن نیست. اما شما با گوشه ای از نوع فکر و نمای کلی از این حیوانات درنده و اونچه به مردم عراق و سوریه گذشته آشنا میشید.. نه بزرگنمایی در فیلم هست و نه اغراق. واقعا کسانیکه فیلم رو غیر واقعی میدونن چقدر از مطالعه و فضای واقعی و جاری در منطقه دور هستند! از پشت میز کافه ها و لالوی دود پیپ هاتون بیایید بیرون و حقیقت رو در مستندها ببینید! قرار نیست چون شما ندیدید ، غیرواقعی باشه! چشمهاتون رو باز کنید و چند متر دور تر از نوک بینیتون رو ببینید و بعد قلم فرسایی کنید!
مستند در باره حوادث اخیر و نبرد با داعش زیاده اما دو تا از بهترینهاش رو بهتون معرفی میکنم که مستِ دیدنشون هستم هنوز. با دیدن اینها مزه ی به وقت شام رو بهتر میچشید! 
مستند "امیر من علی" که یک کار بی نظیر از یک کارگردان جوان(محمد رضا نوری همدانی) هست. لینک دانلود رایگان این مستند از شبکه افق (اینجا) مستند 50 دقیقه ای درباره مردم شهر آمرلی عراق هست.(آمرلی به معنی امیر من علی/ چون قدمگاه امام بوده). یک شهر 88 هزار نفری که در محاصره داعش قرار میگیره. نه مثل موصلی ها تسلیم میشن و نه مثل سنجاریها فرار میکنن. میمونن در شهر و دور شهر خندق میکنن برای دفاع. قصه تلخ، حیرت انگیز و مرگ آوره.. داعش حتی آب رو به روشون میبنده.. مردها دور تا دور شهر دفاع میکنن و زنها در خونه ها موندن. درها رو 4 قفله کردن و هیچ زنی بیرون نمیاد. تا به دست داعش نیفتن. اما هر خونه پرچمی رو روی بامش برافراشته نگهداشته..  داعش تهدید میکنه هیچ مردی رو در این شهر زنده نمیگذاره. جنایتِ داعشی ها با زنان سنجار و ایزدی پیش چشم مردهای آمرلی هست.. پس می ایستن. تا آخرین نفس.. کار به جایی میرسه که حتی درختها و گیاهان از بی آبی خشک میشن. زنی در آمرلی نمیمونه که حتی شیر برای نوزادش داشته باشه.. اینها رو پسرهای نوجوون و مردهای مقاوم و آفتاب سوخته و تکیده آمرلی برای دوربین تعریف میکنن. دوربینی که بلافاصله با شکسته شدن محاصره شهر به داخل شهر اومده.. 
من بعدا مفصل درباره این مستند مینویسم ولی دیدنش رو توصیه میکنم تا بتونید تصاویر اولیه فیلم به وقت شام رو درک کنید.. نگاه به آسمان و انتظار بالگردی که شیر خشک و دارو برای مردم زخمی بیاره رو درک کنید.. 
مستند "کویرس، وطن کوچک من" رو هم خیلی دوست داشتم. یک مستند فوق العاده از سعید صادقی. لینک دانلود رایگان این مستند از شبکه مستند (اینجا). مستند به روایت سه سال مقاومت دانشجویان یه دانشکده نیروی هوایی در سوریه میپردازه که فرودگاه و دانشکده شون در محاصره داعش قرار گرفته. سه سال با دست خالی مقاومت میکنن و دونه دونه شهید میشن. دوستهاشون رو با دست خودشون در دانشکده دفن میکنن اما تسلیم نمیشن.براشون با هلی کوپتر بذر گیاه و .. میندازن تا خودشون رو زنده نگهدارن. ماشینهای انتحاری داعش رو در این مستند بهتر میشناسید. وحشتناک ترین جاش هم اونجایی هست که خیلی اتفاقی میفهمن داعش داره از زیر زمین تونل حفر میکنه برای تصرف پایگاه.. قشنگ به مرز سکته میرسه آدم.. واقعا جوونهای باغیرت و شجاع و قهرمانی هستن درست شبیه بلال و بقیه مجاهدینِ توی فیلم.. 
مستند ها رو ببینید بعدا مفصل دربارش حرف میزنیم. 
حواشی:
بازی کاپیتان علی و یونس عالی بود. یعنی همه عالی بودن. به خصوص بازیگرای عرب عالی بازی کردن. دیالوگها و زیرنویسها اونقدری نیست که اذیتتون بکنه.خیلی کمه. ولی قبول کنید تصور رابطه پدر پسری برای یونس و علی یه کم سخت بود چون این دو نفر تقریبا همسن هستند! و البته که یونس اونقدر عالی بود که میشد باورش کرد. ولی خب اگر سنِ بازیگرها رو هم لحاظ میکردن خوب بود. الان تابلوئه دلم میخواسته پرویز پرستویی تو فیلم باشه؟! 
دو تا صحنه تلخ تو فیلم هست که اول خودتون برید ببینید بعد با بچه برید که بدونید کجا جلوی چشمشون رو بگیرید که نترسن. بقیه اش مشکلی نداره. هرچند دو تا خانوم با نوزاد (نوزاد قنداق شده!!) اومده بودن سینما و وقتی دو تا ماشین منفجر شدن چنان ضجه ای میزدن از ترس که من به عقل اون زن ها شک کردم. سینما تاریک. صدای موج انفجار و گلوله. یک بند این نوزاد ها گریه کردن. زنه از جاش بلند نشد!! شوهره بچه قنداقی رو بلند کرد برد بیرون! این زنیکه به روی خودش نیاورد!! به امام حسین.. یعنی همچین زنِ بیخیال، نادان و بی فکری رو هیچ جوره نمیتونم بفهمم! 
دو سه تا پسر بچه نوجوون از این مثبت نورانیا هم بودن که قبل شروع فیلم هی میپرسیدن کی اذان میشه؟ ما نمازمون رو بخونیم! به همین سوی چراغ وسط فیلم اذان شد، بلند شدن رفتن نمازاشون رو خوندن برگشتن به دیدن ادامه فیلم. یعنی برگای همه مدعیان دینداری ریخت!
نقش زنان: اون دو تا زن داعشی خوب پرداخت شده بودن. همسر اون شیخ قبیله که عالی بود و خیلی با احساس و مسلط دیالوگ میگفت و بازی میکرد. اون دختره خوانندهه رو مخ بود ولی. در مقابل؛ زنانِ این جبهه خیلی کم رنگ بودن. همسر علی که (این دختره آفرین بود تو سریال آنام که همونجا هم ازش خوشم نمیومد) درحالیکه دستش رو شکمش بود دو خط دیالوگ گفت. مادر زن علی که دو کلوم اومد حرف بزنه فقط غر زد اعصاب اون بدبختِ در محاصره و ماها رو خورد کرد! مادر علی هم که فقط سر صحنه سر بریدن چادرش رو کشید رو سرش!خسته نباشی! سهمِ زنها همین بود؟!! شما کجا بودی وقتی این زنهای بدبخت مثل اسفند رو آتیش جلز ولز میکردن تا شوهراشون برگردن. تا یک دقیقه یک شب درمیون بتونن با شوهراشون در منطقه جنگی حرف بزنن؟ ضمنا موبایل برای بچه های ما اونجا ممنوع بود!(نکته خارج از رفرنس). دختر کاپیتان هم که یه جورایی ماست بود! ناسلامتی بابات رو کشتن. یعنی چی تو شوکه؟!! اون ابوخالد چندشِ کثافتِ آشغال اومده میگه این کنیز منه! همینطور وایساده نگاه میکنه! نکرد با پشت دست بزنه تو دهن یارو.. دیگه فیلما و عکسای بازار فروش برده و کنیز داعشی ها رو که دیده خانوم! 
تلخ ترین نکته هم: صدای گریه مردها در سینما بود. تمرین کنید بی صدا گریه کنید. من خودم ده ساله تمرین کردم الان بی صدا گریه میکنم.
عاشقِ این هواپیماهه هم شدم. به قول هولدن: باقی بقای ایلوشینِ توی فیلم، که گرچه فقط یه هواپیما بود، اما هیبتش و نوع به کارگیریش باعث شده بود این هواپیما خودش کاراکتر داشته باشه!
راستی جای کاپیتان علی بودید، شما هم همون کار رو میکردید؟! من خیلی بهش فکر کردم. دیدم آره.. زندگی نبردِ بین تصمیمهای لحظه ای هست. اگر خوب زندگی نکردیم، لااقل خوب بمیریم.. من به تصمیمِ آخر خیلی احترام میگذارم. تصمیم آخر یه جورایی غولِ مرحله آخر و یه شانس مجدد برای عوض کردنِ نتیجه است. یه جور فرصت که خدا از روی محبت و عشق به بنده هاش، اون لحظه آخر به همه ی آدما میده، یه جور شانس که باید رو هوا بقاپیش.. یه جور از فرش به عرش رسیدن یا بالعکس به قهقرا رفتن.. بستگی به انتخابِ خودت داره (+).. من دلم میخواد خوب قصه ام رو تموم کنم. ان شا الله خدا کمکم کنه اون کار رو انجام میدم..
پ ن: لینک دانلود رایگان هر دو تا مستند رو هم که گذاشتم براتون. فقط مونده لقمه ها رو بجوم بذارم دهنتون..
یه نقد دیگه از به وقت شام به قلم هولدن کالفیلد رو (اینجا) بخونید.
یه نقد دیگه به قلم حاج حسن صنوبری رو (اینجا) بخونید.
یه نقد دیگه به قلم ویار تکلم رو (اینجا) بخونید.

  • دکتر یونس